یافتن پست: #روزگار

aliaga
aliaga
زمانه عجیبی شده


دیگه ملت جواب سلام هم نمیدن



طوری ک باید برم در پی وی تک تک کاربرارو بزنم و

قسم حضرت عباسی بدم تا جواب سلام بدن

:سیگار . .




تف ب این روزگارو گرونیاش.....:عجب

محسن
محسن
گل که باشی باغبانها دست چینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند

هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند

چوب خشکی در بیابان باش اما مرد باش
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند

ای درخت پیر
بر این شاخه ها دل خوش نکن
چون که با دست تبر
مطبخ نشینت میکنند

نیشخند دوستان
از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند

WeT
WeT
زندگی شدیدا داره علیه من اقدام میکنه ،،،

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
میگوم روزی بود روزگاری بود شماها یادتون نیس منم یادم نیس :خخخ

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
سلام علیکوم صبح همه تون بخیر و شادی روز و روزگارتون بهشتی ایام بکامتون

EDRIS
EDRIS
کامم از تلخی غم چون زهر گشت

رها
رها
روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد...

aliaga
aliaga
چ روزع زیبایی ..مطابق میلع من ...! :معتاد:دی

aliaga
aliaga
کاش...
باز معلمی بود و انشاء میخواست..!
"روزگار خود را چگونه میگذرانید؟"
تا چند خط برایش درد دل میکردم ...

aliaga
aliaga
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت ...

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت ...

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت ...

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت ...

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت ...



aliaga
aliaga
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است ...

گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است ...

گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است ...

تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است ...

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است ...



aliaga
aliaga
@ali12 تو فقط ی روزم غیبت کن و نیا اینجا ...




خودم کشتمت...





بیشور کینه ای

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو