یافتن پست: #رهی

حضرت@دوست
حضرت@دوست


گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم
خنده‌های صبح بینم یاد رخساری کنم

گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم

باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار
تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم

درد خود را می‌برد از یاد گر من قصه‌ای
از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم

نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
می‌روم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم



حضرت@دوست
حضرت@دوست


بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند

بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشک لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟

چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز
کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند

دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند

عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند

گوهر گنجینهٔ عشقیم از روشندلی
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟

از دیار خواجه شیراز میآید رهی
تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند

می رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب
تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند
[لینک]


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست


ستاره شعله‌ای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است

به چشم اهل نظر صبح روشنم زآن روی
که تازه‌رویی عالم ز نوشخند من است

چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است

در آتش از دل آزاده‌ام ولی غم نیست
پسند خاطر آزادگان پسند من است

رهی به مشت غباری چه التفات کنم؟
که آفتاب جهانتاب در کمند من است



حضرت@دوست
حضرت@دوست


نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب

فراز چرخ نیلی ناله مستانه ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمی آید فرود امشب

که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟
که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب

بیاد غنچه خاموش او سر در گریبانم
ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب

ز بس بر تربت صائب عنان گریه سر دادم
رهی از چشمهٔ چشمم خجل شد زنده رود امشب



حضرت@دوست
حضرت@دوست


نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید
چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید

ز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید

به رهگذار طلب آبروی خویش مریز
که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید

ز آشنایی مردم رمیده‌ایم رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید



LOEY♡
LOEY♡
هر چه کمتر شود فروغ حیات

رنج را جانگدازتر بینی

سوی مغرب چو رو کند خورشید

سایه ها را درازتر بینی . . .

(رهی معیری)

امیرعباس  ابراهیمی
امیرعباس ابراهیمی
افزایش حجم پول و بدهی تسهیلات گیرنده به صورت تصاعدی
خلاصه رای

آقای سید احمد با بانک خوانده دو فقره قرارداد تحت عنوان مشارکت مدنی منعقده می‌نماید و به موجب اسناد رهنی نیز املاک خود را تحت ترهین تسهیلات مذکور قرار می دهد. متعاقبا در سال ۱۳۸۸ مبادرت به تنظیم قرارداد دیگری به عنوان مشارکت مدنی نموده است و در سالهای ۱۳۹۰، ۱۳۹۱، ۱۳۹۲، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ نیز قراردادهای دیگری به عنوان مشارکت مدنی منعقد می‌نماید. در واقع بانک به منظور اخذ سود و سود از سود على رغم دریافت مبالغ هنگفت از آقای سید احمد، بدون توجه به ماهیت عقود مشارکت مدنی و صراحت وضع قانونگذار در مقررات پولی و بانکی کشور مبادرت به تنظیم ظاهری قراردادهای مشارکت مدنی نموده و وجوه آن را برداشت و بابت تسویه تسهیلات سابق مورد استفاده قرار داده است.
ادامه : در وب سایت دکتر ابراهیمی [ لینک]




حضرت@دوست
حضرت@دوست


تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا
با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا

گفتمش در آب عارض عکس جان با ما نمای
گفت هر دم خود نمایی خوش نمی آید مرا

از لب لعلت نپرهیزم بدور آن دو چشم
پیش مستان پارسایی خوش نمی آید مرا

منکر زهدم برویت تا نظر باز آمدم
پاکبازم من دغایی خوش نمی آید مرا

صوفیان گویند چون ما خیز و در رقص آ کمال
حالت و وجد وبائی خوش نمی آید مرا



حضرت@دوست
حضرت@دوست

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است
و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است

امروز میخوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دلهای دیگر است

غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم

آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم

در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم

کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست

لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد

سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد

بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد

از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد

پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد

شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد



حضرت@دوست
حضرت@دوست

مرغ خونین ترانه را مانم
صید بی آب و دانه را مانم

آتشینم ولیک بی اثرم
ناله عاشقانه را مانم

نه سرانجامی و نه آرامی
مرغ بی آشیانه را مانم

هدف تیر فتنه ام همه عمر
پای بر جا نشانه را مانم

با کسم در زمانه الفت نیست
که نه اهل زمانه را مانم

خاکساری بلند قدرم کرد
خاک آن آستانه را مانم

بگذرم زین کبود خیمه رهی
تیر آه شبانه را مانم



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست

ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟

از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا
ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟

همچون هلال بهر تو آغوش من تهی است
ای کوکب امید در آغوش کیستی؟

مهر منیر را نبود جامهٔ سیاه
ای آفتاب حسن سیه پوش کیستی؟


امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟

ما لاله سان ز داغ تو نوشیم خون دل
تو همچو گل حریف قدح نوش کیستی؟

ای عندلیب گلشن شعر و ادب رهی
نالان بیاد غنچه خاموش کیستی؟



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست


چو گل ز دست تو جیب دریده ای دارم
چو لاله دامن در خون کشیده ای دارم

به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست
که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم

ز سرد مهری آن گل چو برگهای خزان
رخ شکسته و رنگ پریده ای دارم

نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟
که همچو لاله دل داغدیده ای دارم

مرا زمردم نا اهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریده ای دارم

کجاست عشق جگر سوز اضطراب انگیز؟
که من به سینه دل آرمیده ای دارم

صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیده ای دارم

مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟
که چون رهی دل از خود رمیده ای دارم



دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست


دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند



صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو