مثل گنجشکی که طوفان لانهاش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجهها آزرده است
هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و
سینهام سنگ مزار خاطرات مرده است
ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت ... نه، به من برخورده است
غیر از آن آیینههایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
تیر غیب از آسمان یک روز پایین میکشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است
آن گلی را که خلایق بارها بو کردهاند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است
بگو بیاد دوره ی آموزشی بزاره برام
بخند و از این لذت ببر
از طرف دیگه اون قطعا تو رو از خودش خیلی بالاتر میدونه
برو حالشو ببر که احساس حقارت داره نسبت بهت
قبول دارم حرف رو
ولی اعصاب نمیفهمه اون لحظه
ولی اگه من بتونم بی خیال باشم نسبت به زر زرهای اینا، اون روز خوشبختم
تو میتوانی
او میتواند
ما میتوانیم