Sara
من از باران، هزاران سال لبریزم
پرم
آغشتهام
اندوهناکم
غرق پاییزم...
کسی حال مرا هرگز نمیفهمد
نمیداند درونم انقلابی هست
گریزی، اجتنابی، اعتصابی هست،
بغض و خشم در پشتِ نقابی هست...
آرامم...
ولی جانم هوایی تازه میخواهد!
Marina
همه چیز دنیا خوب و مسرت بخش پیش میرفت تا اینکه در یک بعدازظهر لعنتی،"بزرگ" شدیم و توانستیم "حرف" پنهان شده پشت اغلب حرف های دیگران را بفهمیم،
توانایی دیدن نقابی در پس نقابی دیگر از آدمها، شوخی کشندهای بود که زندگی با ما کرد...