خليل عشق
ز درد جور آن دلبر مکن اي دل شکايتها
که دردش عين درمانست و جور او عنايتها
کليم درگه اوئي گليم فقر در برکش
ز فرعوني چه ميجوئي سرير ملک و رايتها
خليل عشق جاناني درآ در آتش سوزان
نه نمرودي که تا باشي شهنشاه ولايتها
چه راحتهاست پنهاني جراحتهاي جانانرا
دريغا تو نميداني جفاها را ز راحتها
اگر چه ناز معشوقي کشد تيغ و کشد عاشق
بهر دم ميکند لطفي به پنهاني حمايتها
بيا وز عشق موئي را ز من بشنو بگوش جان
حديث ليلي و مجنون نشانست و حکايتها
منم مجنون آن ليلي که صد ليلي است مجنونش
بيا در چشم من بنگر ز عشق اوست آيتها
الان نه برگی مانده ونه گلی
گفت مجنونم باش.تا لیلی شوم....
مجنونش شدم................
ولی اولیلای دیگری بود .............
حکایت؟؟؟؟؟؟؟؟
برگهایمان ریخت دیدی فصل فصل رفتن است🍁
دیوانه شده ایم چه بگویم؟!غریبه
وقتی عشق خاطره ها می شود
مریم پر از بهار بی بها می شود
لیلا به جرم عشق درون سینه
در انزوای زیر سیطره ها می شود
مجنون با نگاه پر از انتظار
دیوانه ی درون قصه ها می شود
جالب
🍁🙏