سکوت شب
بعضی آدم ها برایمان یک استکان چای داغند در مسافرخانه ای بین راه شبی برفی...
بعضی ها کبریتی کوچکند که تاریکی هایمان را روشن کنند تنها برای چند لحظه ی کوتاه، تنها برای چند لحظه...
بعضی ها اما توی چشمهایمان حلقه میزنند
بعد می افتند...
روی گونه های منی حالا
سر میخوری
میرسی به لبهایم
بعضی آدمها چقدر تلخند...
Respina
یه شعر جالبیه این :
عاشق دختری تک تیر انداز ... در جبهه دشمن شده ام
ببینمش ... میمیرم , نبینمش ...میمیرم ...
به بهشت نمیرم اگه افغانی اونجا باشه
جهنمی ک تو باشی بهشته منه
:انگشت