عطی
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد
و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو یعنی
پایان رنج ها و تیرهروزی ها
آمدن تو، یعنی آغاز روزی نو
عطی
مصریان باستان اعتقاد داشتند
که پس از مرگ
از آنها تنها دو سوال پرسیده
می شود :
آیا شادی را یافتی ؟
آیا شادی را آفریدی ؟
عطی
قلمت را بردار بنویس از همه ی خوبی ها
زندگی، عشق، امید
و هر آن چه برروی زمین زیباست
گل مریم
گل رز
روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی هایش، زیباست
عطی
پیرشدن به سن نیست به این است که :
ورزش نکنی، کتاب نخوانی
عاشق نشوی، هدیه ندهی …
محبت نکنی …
محبت نگیری، مهمانی نروی
پیری به سن نیست
به کیفیت دل است !
عطی
خوشبختی یعنی
چه دور
چه نزدیک
هنوز کسی باشد که بی بهانه دوستت داشته باش … !
عطی
ستاره ای شده ام غرق آسمان دلت
که راه عشق کشاندم به کهکشان دلت
پریده ام همه ی انتظار عالم را
به سمت روشن آرام آشیان دلت
عطی
دیگر عکس هایش آرامم نمی کند
من به دستانش نیاز دارم
خدایا بهشت آسمانیت را نمی خواهم !
من اهل دوزخم !!!
آغوش آنکه عاشقانه هایم را برایش می سرایم به من برسان
من خودم بهشت را در آغوش او می سازم !!!
عطی
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای را
مدیون صبرت در برابر سیاه ترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن آن نمی دیدی …
عطی
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم
و تو فال قهوه بگیری
وقتی؛ آخر همه شعرهای من تو می آیی؛
و ته همه ی فنجان های تو من میروم !!
عطی
یک استکان بوسه داغ
یه بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه
یک پیاله گل سرخ
یک کف دست نان صداقت
از شکر خودت هم کمی بریز تا شیرین شود
این صبحانه عشق است با تو خوردن صفا دارد …
عطی
اگـه وجــود خـــــــدا ﺑـــــــــــاورت بــشــه
خـــــــــــــــدا یــه نـــقــــــطــه میندازه زیــر بــاورت …
مـــیـــشــه : ﻳــــــــــــــــﺎﻭﺭﺕ …
بهمین راحتی
عطی
از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی
دوباره با تو ریخته خنجرت را …
چون اولی “باورت” را نشانه می گیرد
دومی “قلبت” را
عطی
به بزرگی آرزویت نیندیش
به بزرگیکسی بیندیش که میخواهد آرزویت رابرآورده کند
براى برآورده شدن آرزو هایتان خدا رابرای شما آرزو يكنم
عطی
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست … مثل آغاز
عطی
هر باخت مقدمه اى براى پيروزيه
بعدها ميفهمى كه آدم هيچوقت
از بردن چيزى ياد نميگيره