ترنم
آقاجان یاحسین؛
اے ڪاش حرم بودم و سرگرم زیارت...
مُردم بہ خدا زین همہ ای ڪاش وٓ ای ڪاش...
خستہ شدہ ام از همہ ے عالم و آدم...
ارباب تو یڪ لحظہ بیا مونس من باش...
السلام علیڪ یا قتیل العبرات
ترنم
گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم
من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم
لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی
مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم
مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
صابر خراسانی
ترنم
ارباب زاده ای كه خود ارباب عالم است
در چهره اش جمال پیمبر مجسم است
نور است نور محض ز جنس پیامبر
هر چه بگویم از منش و منطقش كم است
نامش علی نهاده به كوری دشمنان
ارباب ما حسین كه ارباب عالم است
میلادحضرت علی اکبر،
جوان کربلا مبارک
ترنم
از سر عادت و تکرار نوشتیم بیـا
اصلا انگار به اجبار نوشتیم بیـا
تو زما بندگی و ترک گنه میخواهے
با همیـن قلـبِ گنهکار نوشتیم بیـا
کوفیـان را همه محکوم نمودیـم،ولے
مثـل آن قوم جفاکار نوشتیـم بیـا
از سرصدق نخواندیـم تو را یک دفعه
در عوض یکصد و ده بار نوشتیـم بیـا
شهرمان پرشده از بوی گناه و ماهـم
سر هر کوچه و بازار نوشتیم بیـا
غافل از آه یتیمـان چقدر آسـوده
شکم سیر شب تار نوشتیم بیـا
عوض خانه ی ماها به بیابان رفتے
شدی از قوم ، دل آزار... نوشتیم بیـا
دردِ دین نیست دگر... درد گرانے داریم
دل سپردیـم به اغیار نوشتیم بیـا
نام تو برلب و دل جای دگر می گردد
نشـده طالب دیدار نوشتیم بیـا
آه مظلوم شنیدیـم "به ماچه " گفتیـم...
جای یاری تو بسیار نوشتیم بیـا
دلمان بنده ی دنیا شده و بیماریـم...
با همین حال اسفبار نوشتیم بیـا
ترنم
جمعه احوال عجيبي دارد
هر كس از عشق نصيبي دارد
در دلم حس غريبي جاري است
و جهان منتظر بيداري است
جمعه، با نام تو آغاز شود
يابن ياسين همه جا ساز شود
جمعه يعني غزل ناب حضور
جمعه ميعاد گه سبز حضور
جمعه هر ثانيه اش يكسال است
جمعه از دلهره مالامال است...
ابر چشمان همه باراني است
عشق در مرحله پاياني است
كاش اين مرحله هم سر مي شد
چشم ناقابل ما تر مي شد...
اللهم عجل لولیک الفرج
ترنم
در سر هوسی نیست به جز کرب و بلایت
ای جان به فدای حرم و صحن و سرایت
آن پرچم سرخی که برافراشته ای تو
آتش زده هر دل که شده عاشق و زارت
ترنم
السلام علیک یاحضرت بقیة الله (عج)
شعراز: شهروزافشارسوکهریزی(زنجانی)
سالهادرهوس آن مه سیمای تو هستیم
ما مشتریان رخ زیبای تو
هستیم
ازپرده برون آیی اگر،خودببینی
بایوسف مصری به تماشای تو
هستیم
صدپیروجوان داده شهیددر ره عشقت
مانسل به نسل عاشق وشیدای تو
هستیم
ای منتظرءواقعی ای یوسف زهرا
عمری منتظرء باگرو امای تو هستیم
سوزد دل ما ازغم توهمچوتنوری
چون سوخته دلان ازغم عظمای تو هستیم
جمعه نه فقط،یادتوهستیم همه ایام
پیوسته زرب ذکر تمنای تو هستیم
درزمره خوبان اگرجای نداریم
لیک مفتخریم تحت تولای تو هستیم
افشاری چنین باقلم خویش نویسد
ماخادم آن درگه والای تو هستیم