wolf
می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را
غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را
شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند
کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را
کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف
لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را
کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود
درد های بی شمار ِشاعری نستوه را
دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد
کاش می شد باز گویم دردهای روح را …!
یدالله گودرزی
خوشبختم ترنم جان اگر دوست دارید بردارید برا خودتون من نمیذارم
نه بابا تو بذار تو دوست داشتی که گذاشتی دیگه عزیزم
جدی گفتم قابلتو نداره من برام فرقی نداره
بوس به همه جات من مال خودمو دوست دارم
موفق باشی🙂