میکده
Kadkhoda came and came down and closed the pub,
Said this infamous village !, which is in love ..
زاهدا هیچ نداری خبر از بدنامی،
عاشق آن بِه، که در شعله ی بدنامی رست..
این توَهُم، که بستی تو درِ میکده ها ،
که ندانی خدا ،میکده در "بست" آرست..
واگشا چشم دل و هم نظری بر محراب،
چشم سر هیچ نبیند، جز صورتِ مست..
گر به معنا نگری ساغر و پیمانه شوی،
هم که نوشی، از آن باده و ازجام الست..
پوریا هیچ نداند، اگر، خاموش است،
عارف اما ببیند،قدحی دست به دست..
دیدی
چیو؟
نمیدونم
خولو