من به یک احوالپرسی خشک و خالی قانعم,
سایه ات هم گر ببینم این حوالی قانعم,
کاش می شد لحظه ای در خواب می دیدم تو را,
بی مروت من به یک بوس خیالی قانعم,
خاطره سازند هم گیلان و هم مازندران,
با تو در حد سفرهای شمالی قانعم,
گامهایت را به روی سینه ام بگذاشتی,
زیر پا چون نقشهای فرش قالی قانعم,
بی تو من از بس پریشان خاطر و آشفته ام,
گرچه هستی دم به دم حالی به حالی قانعم,
من به یک چای شبانه, با لب خندان تو,
من به جادوی نگاهت, با نگاهم قانعم...