donya 👩👧👦
کاش خدا اینو بفهمه که ما هممون ترکتحصیل کردیم بیخیال این همه امتحان الهی بشه
마흐디에
یک عدد دایی مهاحر با شلوار لی و تیشرت مشکی رویت شد
مهاجر
شیخ مهاجر الدین همدانی تا دقایقی دیگر خاک نمایشگاه را به قدوم مبارک خویش متبرک خواهد ساخت
الله اکبر از این عظمت و هیبت الله الله
g.h.o.l.a.m.a.l.i
می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول پرسید: چه می کنید؟
گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛
بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟
فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام،
خدا که اشتباه نمی کند.
g.h.o.l.a.m.a.l.i
روزی روزگاری مردی اول صبح در بازاری پرسه میزد که ناگهان با عزرائیل چشمدرچشم شد و دید که فرشتۀ مرگ خشمگین در او مینگرد.
مرد، ترسان و پریشان، به درگاه سلیمان نبی پناه بُرد و به سلیمان التماس کرد که به باد فرمان دهد که او را با خود به هندوستان ببرد تا دست عزرائیل به او نرسد.
سلیمان به باد فرمان داد که چنین کند. باد هم بهفرمان سلیمان مَرد را برداشت و با خود به هندوستان برد.
روز بعد سلیمان به عزرائیل گفت: «مردی دیروز به من گفت که در بازار با خشم به او نگاه کردهای، جریان چه بود؟»
عزرائیل جواب داد: «راستش با خشم نگاه نکردم، با تعجب نگاه کردم و تعجبم از این بود که خدا به من فرمان داده بود امروز جان این مرد را در هندوستان بگیرم و من وقتی این مرد را اینجا و فرسنگها دور از هندوستان دیدم تعجب کردم که چطور ممکن است جان مردی را که الان اینجاست، امروز در هندوستان بگیرم، چون او هرقدر هم تُند برود نمیتواند امروز به هندوستان برسد؟!»
تا جایی ک دهنم سرویسه
خونه ساختن واقعا سخته
از همه لحاظ طاقت آدمو میگیره
خدا کمکتون باشه
سخت ترین قسمتش بدقولی هاییه ک غیر قابل پیش بینی ان:/
بهترش اینه ک موقع حرف زدن باید ی قرار داد کتبی بنویسید