یافتن پست: #مجنون

حضرت@دوست
حضرت@دوست
اگرچه لیلی و مجنون حدیث عشاق است
دختر پاییز
ولی حکایت ما شد حکایتی دیگر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
و
تو از لیلی نسب داری و من از نسل مجنونم
از این بهتر چه خواهی نسبت اجدادی ما را

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دختر پاییز
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
در انتظار طلوع
گفت...من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام رابراي تو مي نويسم:
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن وبه سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي

حضرت@دوست
حضرت@دوست
"عشق چرخی است که بر محور تن می چرخد / مثل یاد تو که دور سر من می چرخد"
در زمان مجنون خوبان بودند از لیلی خوبتر، اما محبوب ِ مجنون نبودند. مجنون را می گفتند که از لیلی خوبترانند؛ بر تو بیاریم. او می گفت که آخر من لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام شراب می نوشم. پس من عاشق شرابم که از او می نوشم و شما را نظر بر قدح است، از شراب آگاه نیستید. اگر مرا قدح زرین بود مرصّع به جوهر و درو سرکه باشد یا غیر شراب چیز دیگری باشد، مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنه شکسته که درو شراب باشد به نزد من بِه از آن قدح و از صد چنان قدح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد. همچنانکه آن گرسنه ده روز چیزی نخورده است، و سیری به روز پنج بار خورده است. هر دو در نان نظر می کنند. آن سیر صورت نان می بیند . گرسنه صورت جان می بیند. زیرا این نان همچون قدح است و لذت آن همچون شراب است در وی، و آن شراب جز به نظر اشتها و شوق نتوان دیدن. اکنون اشتها و شوق حاصل کن تا صورت بین نباشی و در کون و مکان همه معشوق بینی./" فیه ما فیه / مولانا"

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شرط است سعدیا که به میدان عشق دوست/ خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی/
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود، استاد سوالی را از لیلی پرسید لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت، استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد. لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت.بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت دیوانه! مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی؟ لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت.استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشقِ شنیدن دوباره ی صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد اما از ضربه ی آهسته ی دست تو اشکش در آمد.من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی...

سید ایلیا
سید ایلیا
تو همان
دلبرِ معروفِ دلم باش،
منم آن دلداده‌یِ مجنون و پریشان...!❤️✨

🌸

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زیبا ...
زیبا ... زیبا هوای حوصله ابریست . چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا .زیبا ... زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو میچرخد .از من مگیر چشم . دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد . یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دلها معنا شود . یادم بده چگونه نگاهت کنم که طرّی بالایت در تند باد عشق نلرزد . زیبا... زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم .آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم. آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است . زیبا چشم تو شعر ، چشم تو شاعر است . من دزد شعرهای چشم تو هستم ...


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
نامه مجنون
* مجنون خواست که پیش لیلی نامه نویسد قلم در دست گرفت و این بیت گفت:

خیالُکِ فی عَینی/ وَ إسمُکِ فی فَمی/ وَ ذِکرُکِ فی قلبی إلی أین أَکتُبُ؟

خیال تو مقیم چشم من است/ و نام تو از زبان خالی نیست/ و ذکر تو در صمیم جان جای دارد/ پس نامه پیش کی نویسم؟
چون تو در این محل ها می گردی قلم بشکست و کاغذ بدرید/ " فیه ما فیه - مولانا"

["عاشق باشی"،♥️
شـب هـم زیـباست!🌙✨
شـب رویـایی ست!
بـراے عاشـق بـودن بهـانه پیدا می شـود
امشب مـن اندازه ی تمـام دوستت دارم هـای مجنون دوستت دارم،لیلی ام..M..]

Roalo
Roalo
مجنون شهر (سورنا)

Bahar
Bahar
:(

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو