مهاجر
فردا شیخ مهاجرالدین همدانی عازم نمایشگاه کتاب است
تمامی مریدان میتوانند در آن مکان جهت دستبوسی به محضر شیخ مشرف بشوند
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاه
مهاجر
حدودا هشتاد نود تومنم مونده از بن
یه کتاب تو اون هول و هوش معرفی کنید
خانوم اِچ
وای ترو خدا یه راه حل سریع برا خوابیدن باد دندون بگید 🥺😭😭😭 پنج شنبه مهمون دارییمممم
مهاجر
پستچی بدرد نخور
من چهار ساعته نشستم خونه که گم شی بیای
بیا دیگهههههه
...
خوشحالی یک احساس بیمانند نیست. اما احساسی است که از بچگی میخواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالیام را پر کنم.
خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیدهام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کنندهی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفتهام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگهای آن است.
آدم کمکم یاد میگیرد، تمام احساساتش، آنها که یکییکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر میکند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.
آرامش، این ملکهی نازک نارنجی ذهن!
هادی
کی تازگیا پاسپورت گرفته؟ چجوریاس؟ پارسال من هرچی زور زدم پاسپورت زیارتی هم نتونستم بگیرم!
امیر علی
یه ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺘﺎﻣﻮ ﻻﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺭﻭ ﻫﺰﺍﺭ...
زدم ﺑﻼﮐﺶ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺲ ، « ﻗﻠــ♥️ــﺒﻪ»
ﺩﺭﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﮐﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ؟ 😐
امیر علی
میدونستی هرگز نباید این شوینده هارو باهم قاطی کنید؟
_وایتکس+الکل:
به ریه،کبداسیب جدی میزند
_وایتکس+آمونیاک:
موجب انفجار میشود
_مایع سفیدکننده+سرکه:
سوختگی چشمی
_جوش شیرین+سرکه:
باعث انفجار میشود
_سرکه+آب اکسیژنه:
آسیب به ریه وگلو
_سرکه + انواع تمیزکننده"جوهرنمک":
آسیب به ریه وچشم
_به هیچ عنوان مارک های مختلف تمیزکننده راباهم مخلوط نکنید
rahim
موقعی که تازه جوان شدم و خیال ازدواج به سرم زد مادرم اصرار داشت با دختر باایمان و باحجابی ازدواج کنم که تا آخر عمر یار و یاورم باشد. با همین معیارها هر دختری را که از همسایه و فامیل میشناخت به من پیشنهاد داد اما متاسفانه من تنها به دنبال یاری زیبا بودم.
مدتی گذشت و کسی که به دنبالش میگشتم را یک روز توی خیابان دیدم و در یک نگاه عاشقش شدم. تعقیبش کردم و خانهاش را پیدا کردم. ما زیر یک سقف رفتیم. همسرم زیبا بود اما نه باحجاب بود و نه باایمان.
عاشق او بودم و هرکاری برایش میکردم. وقتی گفت باید خانهمان در محلههای بالاشهر باشد قبول کردم. گفت میخواهم درس بخوانم، قبول کردم و تلاش کردم تا به راحتی به تحصیل بپردازد. حتی موتورم را دادم و برای همسرم ماشین خریدم. روزها همین طور سپری شدند ولی او هر روز بیشتر تغییر میکرد.
او دیگر بهانهگیر شده بود و به هر دلیلی با من قهر میکرد. مشغولیتش با موبایلش بود و من هم انتظار میکشیدم دوباره همان همسر خودم شود اما یک شب روبرویم نشست و از طلاق توافقی گفت که بعدا مشخص شد به خاطر عشقاش به هم کلاسیاش این درخواست را کرده است.میگفت به درد هم نمیخوریم.
بازگشت ب خودتونو تبریک میگم.
خوب حقه مث من
وای