ای غایب از نظر
ومن
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک ّ
انتظار و دل واپسی
هنگام گشودن بسته ای بزرگ
که از درون آن بی خبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در وادی عشق
تو را دوست دارم چون گفتن: "شکر خدا زندهام"
قلم نتوانست
مرز دردهایم را برای تو توصیف کند
قلبی نیست که دردهایم را بفهمد
و هیچ چیز از ناله های
دلتنگی ام نمی کاهد
به جز دیدار تو آنگونه
که قبلا بوده ای...
شوق دیدار
عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
برگ صبوری کراست بی رخ نیکوی دوست
گر همه عالم شوند منکر ما، گو، شوید
دور نخواهیم شد ما ز سر کوی دوست
قبله اسلامیان کعبه بود در جهان
قبله عشاق نیست جز خم ابروی دوست
ای نفس صبحدم، گر نهی آنجا قدم
خسته دلم را بجو در شکن موی دوست
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا، همین فردا