یافتن پست: #سر-زلف

حضرت@دوست
حضرت@دوست


به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد

به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد

جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد

مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد

میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد

ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد

به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد


حضرت@دوست
حضرت@دوست

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت
که دوای خوبرویان نرسد من گدا را

چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت
به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را

چو بدست خویش تیغم بزنی دمی رها کن
که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو