یافتن پست: #دلسنگ

wolf
wolf
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد
هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد...!¿

تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بر عکس تو به هرچیز مردد باشد...

تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد...

بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه شعری ،که بخواهد باشد...

همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به ترین فرد زبانزد باشد...

شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟
دایما مشق تو آن مرد نیامد باشد...؟

تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید؛باشد...

چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق مقید باشد...

بهتر این است که من هم بپذیرم آری
بپذیرم که محال است و باید باشد...




wolf
wolf
به تنهايي گرفتارند مشتي بي پناه اينجا
مسافرخانه ی رنج است يا تبعيدگاه اينجا

غرض رنجيدن ما بود از دنيا كه حاصل شد
مكن اي زندگي عمر مرا ديگر تباه اينجا

براي چرخش اين آسياب كهنه دلسنگ
به خون خويش مي‌غلطند خلقي بي‌گناه اينجا

نشان خانه ما را در اين صحراي سر در گم
بپرس از كاروان هايي كه گم كردند راه اينجا

اگر شادي سراغ از ما بگيرد جاي حيرت نيست
نشان مي‌جويد از من تا نيايد اشتباه اينجا

تو زيبايي و زيبايي در اينجا كم گناهي نيست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

فاضل_نظری

wolf
wolf
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار



این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار



این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار



هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر

تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...



من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار



کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...



ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار



حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !



تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار



اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!



رویا باقری

wolf
wolf
ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم

کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

فواره‌ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان

دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است

غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است

دچار می شوم اینجا ... دچار یک غربت

تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است،

که در گرفته میان گریز و جا ماندن

در این هوای تمنا، چه جای دلسنگی است؟

بهانه های قدیمی هنوز بیدارند

برای من که غرورم شکسته این ننگی است

نباید از تو بگویم ... نباید از تو بخوانم

غرور لعنتیِ من دچار بیرنگی است

گذشته بودم و با خود خیال می کردم،

فقط تویی که هوایت هوای دلتنگی است

هنوز بعدِ فراقی که بین ما افتاد،

گمان ساده ی خامم به فکر همرنگی است

دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد

به سوی خاطره هایی که از دلی سنگی است!

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو