#خداخدای_همه_است
نانوایی شلوغ بود و چوپان،
مدام این پا و آن پا میکرد....
نانوا به او گفت:
چرا اینقدر نگرانی؟
گفت: گوسفندانم را رها کردهام و
آمدهام نان بخرم،
میترسم گرگها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت:
چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
چوپان گفت: سپردهام...،
اما او خدای«گرگها»هم هست