یافتن پست: #حسین_حائریان

wolf
wolf
[متن دلبر♥️]

تمام دلخوشی اش بود، همدم روزها و شب هایش... یک رادیوی قدیمی کوچک که همیشه همراهش بود اما مدتی می شد که دیگر مثل قبل کار نمی کرد ،دیگر صدایش در نمی آمد. او رادیو را دوست داشت ،دلش نمی خواست جایش را با رادیوی دیگری پر کند پس هر بار که خراب می شد آن را پیش بهترین تعمیرکار شهر می برد تا درستش کند ،هر چند مثل اولش نمی شد اما دلخوش بود که هنوز صدایی دارد.هر بار که تعمیر می شد نهایتا چند هفته کار می کرد و دوباره تعمیر و تعمیر و تعمیر!
یک روز صبح مثل همیشه داشت رادیو گوش می کرد که باز هم صدایش قطع شد...دلخوشی تمام این سال هایش حالا تبدیل به یک مشکل بزرگ شده بود، رادیو را برداشت و تکانش داد تا شاید صدایش در بیاید و درست شود اما از دست هایش افتاد و همه چیزش پخش زمین شد...تکه هایش را جمع کرد و پیش هر تعمیر کاری که می شناخت برد...دلش قرص بود باز هم مثل همیشه درست می شود اما تعمیر کاری نبود که رادیو را ببیند و نگوید قابل تعمیر نیست...
.
ادامه کامنت اول ...

wolf
wolf
زندگی شبیه یک پازل است. هر کدام از آدم ها و اتفاقات زندگی یک قطعه ی پازل هستند و ما یک زمان مشخصی را فرصت داریم تا پازل زندگیمان را کامل کنیم، تا همه چیز را سر جای خودش بگذاریم. پس به دنبال قطعات پازل می گردیم. بعضی از قطعات را هرگز پیدا نمی کنیم و می خواهیم با قطعه ی دیگری جایش را پر کنیم. اما‌ می‌بینیم به زندگیمان نمی آید. می فهمیم
وصله ی تنمان نیست.
گاهی قطعه ای را پیدا می کنیم ولی نمیتوانیم در جای درست قرار دهیم. پس به جای قطعه ی دیگری قرار می دهیم و پازل را اشتباه می چینیم. با یک اشتباه همه چیز خراب می شود. با تجربه ای که از گذشته داریم از نو شروع می کنیم. آنقدر تکرار می‌کنیم که جایگاه هر اتفاقی را _ هر آدمی را _ در پازل زندگی پیدا کنیم.
اما بدترین قسمت پازل زندگی زمانی ست که قطعه ای گم می شود. یک قطعه ی مهم که هیچ قطعه ای _ هیچ آدمی _ نمی تواند جایش را پر کند. ما می مانیم و یک جایگاه خالی درست وسط قلبمان...



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو