یافتن پست: #بهترین_خاطره

یاس
یاس


رفته بودم نماز جمعه یهو دختره رو دیدم گفت عصر بعد نماز اونایی که برا مشهد نوشتین فلان جا اماده باشید
منم که همش ارزو داشتم مامان ببرم مشهد بهش گفتم کاروان دارید
-اره
+میشه شماره بدی دفعه دیگه منم و مامانمم بیایم
_بوفه جا دو نفر داریم اگر میخوای الان بدو بیا
دو پا داشتم دو پا دیگه قرض کردم بدو اومدم که مامااااااااان زود کن ساعت سه حرکت داریم مشهد
مامان طفلی هاج و واج {-16-}که: دختر تو کی گفتی میریم تو اصلا اجازه گرفتی
گفتم پول خودمه دلم خواست چی ازت اجازه بگیرم پاشو {-23-}
بابا هم خواب و اخلاق بابا اینه فقط دقیقه نود باید اجازه بگیری اجازه میده، از قبل تو بگو میخوام اب بخورم اجازه نمیده و هزار فلسفه و منطق پیاده می کنه
بابا بیدار کردم که بابا اجازه میدی من و مامان بریم مشهد
گفت الان؟ {-28-}گفتم ها ماشین اماده س گفته دو نفر جا داریم پول هم نمیخوام دارم
بابا اجازه داد ولی مامان ناز می کرد به زور راضیش کردم
حالا چقد اتفاقات افتاد تو راه بماند
ما سال تحویلی مشهد بودیم
از اونور هی بابام و اجیم زنگ میزدن که نزاری مامان بره به ضریح دست بزنه شلوغه

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو