یافتن پست: #باز-یاد-تو-مرا-به-جنون-قلم-ک..

حضرت@دوست
حضرت@دوست

در بستان دلم ديشب هواي ديدن تو را داشتم

دستانت را گرفتم و با خود بردمت به انتهاي بستان جايي كه من و تو هردو از ديدگان محو شديم
آنوقت اين ناپيدايي بود كه وجه تشابه هردوي ما بود
احساس مي كردم كه من و تو ما شده ايم
در بستان خيالم برايت كلبه اي از عشق ساخته ام كلبه اي كوچك اما مملو از غرور و محبت
كلبه اي مالامال از سرور
در بستان خيالم تو مهربانانه سرود محبت مي خواندي و اين آيه آيه هاي زندگي بود كه همه از غنچه لبانت مي تراويد
و اين نيمه شب سرد تنهايي اي كاش كه رهايم مي ساخت تا دور از هرگونه رخوت بي حد وحصرش اقلا شمايلت را در آغوش كشم تا گرماي نگاهت قلب فرتوت مرا آرام كند و مژگان سياهت غبار از سينه تنگم بربايد
و باز بتوانم هواي با نشاط عشقت را با تمام وجود استنشاق كنم

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو