یافتن پست: #بابک_زمانی

wolf
wolf
گفتم :چرا ساکتی ؟یه چیزی بگو
گفت : با بعضی از آدما میشه ساعت ها حرف زد بدون اینکه لازم باشه لباتو وا کنی ، با نگاه کردن بهشون ، با زل زدن تو چشماشون ، همه ی حرفاتو میزنی و اونم میشنوه توهم همینطور حرفای اونو میشنوی!
گفتم: ولی تو خیلی کم با من صحبت میکنی!
گفت من با اونایی که حرفی باهاشون ندارم صحبت می کنم و با اونایی که خیلی حرف دارم براشون ، فقط نگاشون میکنم...!



wolf
wolf
گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی...
ولی چشات انقد خوب کار می کنه که ..
همون بار اول سوزن رو نخ می کنی،
اما هر چی پخته تر میشی...
هر چی بیشتر یاد می گیری ...
چجوری بدوزی...
چجوری پینه بزنی...
چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم ،خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه...
که هم بلد باشی بدوزی...
هم چشات اونقد سو داشته باشن...
که سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست...
وقتی که هم بلدی بدوزی...
هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...


بابک_زمانی

زهرا
زهرا
ریشه‌ام در بهار است و
برگ‌هایم در پاییز

نه سبز می‌شوم
نه زرد؛

این روزها
حال درختی را دارم
که فصل‌ها را نفهمیده…



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو