بگذار بگویند اسمش پاییز است..
من می گویم مرثیه ی فصل هاست..
سوگواری مهر برای رفتنت.. آن شهریور لعنتی
که کفش رفتن به پا کردی
حتم داشتم برای جهان هم اتفاقی خواهد افتاد..
و افتاد..
پاییز شد.. اتفاقی بیشتر از پاییز میخواستی؟
آنقدر سرود تنهایی خواندم و بغض کردم و بغض کردم..
تا تابستان شرمنده و مهر عزادار شد...
و من... بازهم من...
میدانستم گوش فصل ها به قربان صدقه های درختان بدهکار نیست..
با برگهایشان گوش مهر را کر کردند..
اما مهر.. مثل من...
آنقدر برای رفتنت از درختان برگ زرد ریخت تا پاییز را مرثیه ی فصل ها کرد... بیا!
تو اگر بیایی پاییز هم می رود..
با همه ی دلتنگی هایش.. بگذار برود...
آخر تو که نیستی نمیدانی این پاییز چه خون ها به جگر عاشقان کرده..
کاش توهم مثل من میدانستی
پاییز چیست..
فلور یعنی چی؟؟