یافتن پست: #عاشورا

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
@che
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته ان

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی

بگذشته اند از

فاطمه
فاطمه
از،
شیخ مرتضی،
انصاری«ره» پرسیدند؛

چگونه میشود،
یکساعت «فکرکردن»،
بهتر از «هفتاد سال» عبادت باشه؟!


فرمود؛ «فکری»،
مانند؛ فکر «حر»، در «شب عاشورا».

هادی
هادی
آیا می دانید ؟؟؟

Respina
Respina
بویِ مست کننده ی ایرانی .. {-115-}

پلاک
پلاک
هر چه می خواهی ببار ای آسمان امّا چه سود

ظهر عاشورا حسین فاطمه لب تشنه بود.....

born78
born78
دختر مسلمانی گفت :
چادر من تلافی غروبی است که در آن روز به زور چادر از سر زنان حرم حسین (علیه السلام) کشیدند؛
چادر من به بهای شکسته شدن پهلوی مادر ماندگار شد؛
چادر من بوی حسین می دهد؛
چادر من میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر عاشوراست چادر من به همین سادگی انتقام کربلاست

born78
born78
با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد

آشنای «لافتی الا علی» اینک کجاست؟
صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟

چارده قرن است چهل منزل عطش پیموده ایم
التیام زخم های بی شمار ما چه شد؟

چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده امیدوار ما چه شد؟

ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

باز ای موعود! بی تو جمعه ای دیگر گذشت
کُشت ما را بی قراری! پس قرار ما چه شد؟

می نشینم تا ظهور سرخ مردی سبزپوش
آن زمان دیگر نمی پرسم بهار ما چه شد...

{-35-} یا عـــــــــــشق ادرکــــــــــــــنی ...

صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو