یافتن پست: #سجاد_صادقی

wolf
wolf
باران چرا دیگر نمی شویی غمم را ؟
از دست دادم در عطش ها آدمم را
هر سو که پلکم می پرد انبوه درد است
باران بیاور سمت چشمم مرهمم را
تو آگهی از درد و رنج بی حسابم
تو میشناسی خوبتر پیچ و خمم را
دریاچه ی چشمان من خشکید وقتی
دیگر کسی جدی نمیگیرد نمم را
کم کم ببار و مرده دل را زنده تر کن
روحی بده این سرنوشت مبهمم را
چیزی بگو حرفی بزن جانی طلب کن
در دست میگیرم خودم ارگ بمم را
ای توی روحت ابر بی باران ِ خالی
باران بیاور تا بشوراند غمم را …



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو