رفتی ستون خیمه ها افتاد رفتی و موج علقمه خون شد
شبیه چشم غرق در خونت دل حسین فاطمه خون شد
تو رفته بودی و تک و تنها برادرت میون اون گودال
حسین دست و پا زد و زینب رو تل زینبیه رفت از حال
الا نوحوا♥ #حسینیه_ساینا
ارمنیا میان در خونت بس که تو دردا رو دوا کردی
هر چی گره به کارمون افتاد با دستای بریده وا کردی
فقط تویی که پرچمت قده پرچم شاه کربلا بالاست
ما کی باشیم وقتی به تو ارباب میگه بنفسی انت یا عباس
می نابم اباالفضله
علمدار اربابم اباالفضله♥ #حسینیه_ساینا
چه نعمتی بالا تر از این که گدای خونه علمدارم
من از تو چیزی نمی خوام آقا من به تو تا ابد بدهکارم
برای این گدا فقط این که با تو بمونه بهترین اجره
هر شب من با تو شب قدره ذکر تو حتی مطلع الفجره
شب قدرم اباالفضله
چراغ نور قبرم اباالفضله♥ #حسینیه_ساینا
یه قلب مبتلا تو این سینه ست مریضم و دوام اباالفضله
سینه ما سینه زنا وقف موقوفه آقام اباالفضله
اون که چشیده طعم این عشق و غیر تو هیچ کس و نمیشناسه
حک میشه روی سنگ قبرم این سینه زنه رایت العباسه
سرم مال اباالفضله
دل تنگم دنبال اباالفضله♥ #حسینیه_ساینا
قلمت بشکند ای تاریخ اگر ننویسی که قانونمداران چه کسانی بود و خوشگذرانهای بحرانها چه کسانی ...!
قلمت بشکند اگر ننویسی یک بیماری فراگیر به ایران آمد عدهای به توصیهها گوش ندادند و از شمال خود نگذشتند ولی آنطرف که همیشه هجمهها علیه هیئتیها بود تمام قد بر قوانین و محدودیتها احترام گذاشتند
اومد بالای سر علی اکبرش، چه اومدنی؟ اول رسید بالا سر علی لشکر کنار رفتند. وقتی حسین اومد حسینم می تونستند محاصره کنند بکشند اما این کار رو نکردند فقط برای اینکه دل امام حسین رو بسوزونند. یه روایت برات بگم: بعد از شهادت علی اکبر در ناسخ التواریخ اومده: بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سراپرده بیرون اومد، یه بچه ای فهمید علی اکبر به شهادت رسیده، دوید طرف میدان، یه جوری داشت طرف علی اکبر می اومد، همه ی بدنش می لرزید، دو تا گوشواره داشت،داشت می اومد طرف علی اکبر، هانی بن قیس بهش حمله کرد، تو راه با شمشیر زدش، بچه رو از پا درآورد، یعنی بعضی ها برا تفریح اومدند کربلا. گفتند: بچه رو چکار داری؟ با خنده رفت،بچه رو زد، بچه روی زمین افتاد،حالا حسین بالا سر علی اکبر، بایدم بخندند،بایدم هلهله کنند. #حسینیه_ساینا
آی جَوونا،یا روضه ی علی اکبر نمیگیره،یه حجابی رو دلهاتون می افته، یا اگه حجاب کنار بره، واویلا میشه،عموش بود،باباش بود،پشت لبش هنوز سبز نشده بود،تو منزلش روی بام خانه اش آتشی روشن می کردند، از چوب مخصوصی که سنگین بود و دیر هم تمام می شد، برای چی؟ برای اینکه هرکسی هر گرسنه ای ، هر بیچارهای، از مدینه وارد می شد، نگاه می کرد نور کجاست، می رفت در ِ خانه ی علی اکبر، در باز بود،سر سفره می نشست، غلام ها بیست و چهار ساعته، سر سفره مشغول پذیرایی بودند، گرسنه کسی از مدینه خارج نمی شد. آقا ماهم گرسنه ایم. به ما معرفت بده آقاجان، یا علی اکبر. جوونها بیایید امشب عهد ببندیم علی اکبری زندگی کنیم. چشم به هم بگذاریم عمر می گذره. قدر بدونید جوانی رو، ان شا الله یه چنین جمعی رو کربلا، پایین پا، ولی روضه ی علی اکبر نمیشه خوند.آی جوونها می خواستید از در خونه بیایید بیرون باباتون چی گفت وقتی می خواستید بیایید بیرون؟ خودت رو ببوش سرما نخوری؟ مراقب خودت باش، کی میای؟نگرانه..حسین داشت می دید پسرش طرف دشمن رفت، همه شمشیرهارو بالا گرفتند، می چرخونند #حسینیه_ساینا