شاعری دلخستهام از تیرهی نجّارها
گاه شعری مینویسم لابهلایِ کارها
گاه یادت میدود در خاطرم بیاختیار
میزنم چکّش به دستم مثل خود آزارها
دل که میگیرد سراغت، زود بر میخیزم و...
باز میافتم به جانِ تختهها... الوارها
بیوفا پیشم نبودی تا ببینی جایِ چوب..
دست خود را ارّه کردم بارها و بارها
کار.. دلتنگی.. غزل.. بیدارماندن تا سَحَر
چای پشتِ چای خوردن... پُک به ته سیگارها
پا به پایِ بغضِ پاشایی شکستن، اشک... آه
از تَهِ دل گریه کردن گوشهی انبارها
سالهایِ بی تو را اینگونه سَر کردم عزیز
با مرورِ حرفها... لبخندها... دیدارها...
گفته بودم دیگر از عشقت نمیگویم ولی...
باز هم اقرار کردم مثلِ سهل انگارها
حال و روزم را ببین و هر چه میخواهی بخند
من که میخواهم بگریم پشتِ این دیوارها
#محمدرضا_نظری
منم میخواهم بگریم