جهت عضویت در
شبکه اجتماعی ساینا
و دنبال کردنِ
▪️
تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی ساینا یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی ساینا توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
ما سه نفر با هم بزرگ شدیم و بهترین دوستان هم بودیم من همیشه مسئول بودم. دیو آدم عصبی بود. جیمی وحشی بود. او یک عادت بد قمار داشت. مثل یک اعتیاد بود. او نمی توانست جلوی خود را بگیرد...
پوکر بازی مورد علاقه او بود و برای ریسک های بالا بازی می کرد. مشکل این بود که او در یک بازی دار و ندار خود را باخته بود. او از همه پول قرض کرد، اما همچنان می باخت...
او به چند مرد بسیار خطرناک پول زیادی بدهکار بود که اگر تا چند روز پول آن ها را جور نمیکرد جان خود را تز دست میداد ...
ازش پرسیدم که بدهی که به اونا داره چقدره و او گفت: 30000 دلار...
او به ما اعتماد کرد و وضعیت وخیم خود را توضیح داد. بالاخره ما بهترین دوستش بودیم. وقتی به دیدن ما آمد، گریه اش گرفت...
او به شدت به کمک ما نیاز داشت..
مثل همیشه بلند شدیم و گفتیم: بهترین دوستان تا آخر.
ما پذیرفتیم که به هر نحوی که شده به او کمک کنیم. جیمی همه چیز را برنامه ریزی کرده بود. او گفت که نزدیک به یک ماه است که یک بانک را زیر نظر گرفته است. قرار بود با ماسک به آنجا برویم و دو دوربین امنیتی را با اسپری رنگ از کار بندازیم تا نتونه فیلمی از ما ضبط کنه...
سپس، ما مکان را زیر نظر گرفتیم...
بانک در یک یک تایم مشخص قفل میشد و ما قبل از بسته شدن باید خودمون رو به اونجا میرسوندیم و با بررسی های جیمی پول کافی در کشوهای باجهها وجود داشت...
طبق تخمین ما با حداقل 50000 دلار بیرون می رویم. این برای پوشش بدهی های جیمی بیش از اندازه کافی بود... و قرار شد من و دیو بقیه را بین خودمان تقسیم کنیم...شروع به حرکت به سمت بانک کردیم اما...
با این حال، هرگز به بانک نرسیدیم. همانطور که ما در حال رانندگی به آنجا بودیم، یک ون در جلوی ما ترمز کشید و هشت مرد مسلح پیاده شدند...
آنها ما را به زور اسلحه ربودند و دستمان را از پشت بستند... موقعی که روی زمین دراز کشیده بودیم جیمی از روی صندلی راننده به ما نگاه کرد و گفت : بچه ها متاسفم .
"حقیقت اینه که من به بیش از 50000 دلار نیاز دارم و تنها با فروش اعضای بدن شما میتونستم این پولو جور کنم ..."
ما سه نفر با هم بزرگ شدیم و بهترین دوستان هم بودیم من همیشه مسئول بودم. دیو آدم عصبی بود. جیمی وحشی بود. او یک عادت بد قمار داشت. مثل یک اعتیاد بود. او نمی توانست جلوی خود را بگیرد...
پوکر بازی مورد علاقه او بود و برای ریسک های بالا بازی می کرد. مشکل این بود که او در یک بازی دار و ندار خود را باخته بود. او از همه پول قرض کرد، اما همچنان می باخت...
او به چند مرد بسیار خطرناک پول زیادی بدهکار بود که اگر تا چند روز پول آن ها را جور نمیکرد جان خود را تز دست میداد ...
ازش پرسیدم که بدهی که به اونا داره چقدره و او گفت: 30000 دلار...
او به ما اعتماد کرد و وضعیت وخیم خود را توضیح داد. بالاخره ما بهترین دوستش بودیم. وقتی به دیدن ما آمد، گریه اش گرفت...
او به شدت به کمک ما نیاز داشت..
مثل همیشه بلند شدیم و گفتیم: بهترین دوستان تا آخر.
ما پذیرفتیم که به هر نحوی که شده به او کمک کنیم. جیمی همه چیز را برنامه ریزی کرده بود. او گفت که نزدیک به یک ماه است که یک بانک را زیر نظر گرفته است. قرار بود با ماسک به آنجا برویم و دو دوربین امنیتی را با اسپری رنگ از کار بندازیم تا نتونه فیلمی از ما ضبط کنه...
سپس، ما مکان را زیر نظر گرفتیم...
بانک در یک یک تایم مشخص قفل میشد و ما قبل از بسته شدن باید خودمون رو به اونجا میرسوندیم و با بررسی های جیمی پول کافی در کشوهای باجهها وجود داشت...
طبق تخمین ما با حداقل 50000 دلار بیرون می رویم. این برای پوشش بدهی های جیمی بیش از اندازه کافی بود... و قرار شد من و دیو بقیه را بین خودمان تقسیم کنیم...شروع به حرکت به سمت بانک کردیم اما...
با این حال، هرگز به بانک نرسیدیم. همانطور که ما در حال رانندگی به آنجا بودیم، یک ون در جلوی ما ترمز کشید و هشت مرد مسلح پیاده شدند...
آنها ما را به زور اسلحه ربودند و دستمان را از پشت بستند... موقعی که روی زمین دراز کشیده بودیم جیمی از روی صندلی راننده به ما نگاه کرد و گفت : بچه ها متاسفم .
"حقیقت اینه که من به بیش از 50000 دلار نیاز دارم و تنها با فروش اعضای بدن شما میتونستم این پولو جور کنم ..."
فدای شما