تهِ تهِ دلِ هممون، اون گوشه کناراش،
یه غمی نشسته که جز خودمون، هیشکی ازش خبر نداره
یه چیزیه مثلِ خوره که کل وجودمون رو میمَکه..
شب که میشه؛ بیخ گلومون رو میگیره و انقدر فشار میده تا به مرزِ خفگی میرسونه اما نمیکُشه...!
غمی که باید، تک و تنها به دوش کشید...
غمی که هیچ جوره باهات راه نمیاد...
غمی که به مرز خفگی میکشونه اما نمیکُشه...!
۷ موافق
1401/04/21 - 18:43
عالییییی قربون استاد بشم که اینجا توفیق زیارتش نصیبمون میشه
اوهوم
استاد منم نه علی باقری
علی اقا استاد یه درس نهایت دو درسه تو خودت دانشگاه سیاری استاددد
من همه جا میبینم علی باقری رو ولی هیچوقت باهاش همکلام نشدم بشناسمش
چون بهناز غصبش کرده بود نمی ذاشت یه چیکه اش طرف ما بباره الان مال ما میشه
اصفهونی هم نیس که بگیم از خساستشه)
اوهوم