گفت عشق را از پروانه بی آموز.چگونه در محضر معشوق خود را به اتش میکشد..
گفتم تو ناله بیصدای شمع را نشنیدی.که اتش کشیدن معشوقه را میبیند وبیصدا خودرا قطره قطر آب میکند تا جز قطراتی از اشک از ان باقی نماند ......
دانی ای دوست ؟
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شایدو اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد