به یاد...
می نویسم از تو و از موج یادی که می کوبد به ساحل بی قرار قلبم.
تا دور ها تورا به نام اشک هایم می شناسم و با لحن همیشگی گریه می خوانمت.
تو حس می شوی از ان سوی قلبم.
از پشت حصار های وجودم.
نمیدانم تا کی بیاویزم گل خاطراتت را؟
از کجا به دست های تو برسم؟
از کدام پنجره تو را ببینم؟
از کدام هوا تو را نفس بکشم؟
بگو.به من بگو که صدای تو همان اوا لرزانی است که نام مرا می شناسد.
بگو که هنوز هم رنگ چشم مرا روی شیشه ی پنجره ی قلبت نقاشی میکنی.
بگو که میدانی من از جنس تنهایی ام به شهر دلتنگی صدایم کن.
بگو که هنوزم برای منی.