بالای نفربربود.ترکش خم پاره دل وروده اش راریخت بیرون.
خودم رارساندم کنارش.صدازد؛
-بردارمی توانم خوهشی کنم؟
-الان می برمت عقب،وظیفه ام ات.خواهش ندارد.
-نه اخوی،کارمن اتزازاین حرف هاگذشته!
-پس چی؟
-سمت کربلارانشانم می دهی؟
نشان که دادم به زحمت پریدپایین وسرش راگذاشت روی خاک
-السلام علیک یاحسین ابن علی.
آقاانشاا...که ازم راضی باشی...
چندلحظه بعدشهیدشد.
مجله همشهری،پایداری.سال92دی
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1394/02/04 - 20:04 در
پلاک سرخ