یافتن پست: #نالان

ali
ali
‏‏*منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم*
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار… ولی میخندمء



محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
نواهای زنانه ومردانه در مجالس عزا وماتم در کوچ بیرجند :وقتی یکی از بستگان فوت می کرد ودیگران خبر دارمی شدند که کدام شخص فوت کرده است همه ی اهالی روستا و اشنایان وبستگان از روستاهای همجوار وشهر خودرا موظف می دانستند که در مراسم تشییع حضور یابند وبا صاحب عزا اعلان همدردی کنند وبگویند که ما درغم شما شریک هستیم بویژه ساکنین روستازیرا عقیده داشتند که اگرخدای ناکرده در جلسه تدفین وغسل وکفن نباشندصاحب عزا را از خود رنجانیده اند وبقول محلی ها نسبت به بانیان عزا بی محلی یعنی بی احترامی کرده اند .بنابراین رسم بود که هرکه ازراه دور یا نزریک به مجلس عزاو ماتم می آمد هنگام روبرو شدن با صاخبان عزا اشعاری متناسب به عنوان تسلیت گویی خطاب به صاحب عزا می خواند ویکی از نزریکان صاحب عزاهم به او پاسخی در خور ومناسب می داد .مثلا تسلیت گو با صدای بلند وسوزان شعر زیر را می خواند :ای چرخ چه خانه ها که ویرا ن کردی در ملک بدن تو غارت جان کردی



هردانه ی قیمتی که آمد به جان بردی توبزیر خاک پنهان کردی یا می خواند :

چه شد که ای گل من این چنین تو پژمردی چراغ محفل من از چه زود افسردی

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
@zohrab032 -----------
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز





وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز

گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار

آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار

پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید

خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید

این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم

اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم

این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران

این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان

این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند

این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند

این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان

born78
born78
باز باران با ترانه...
میخورد بر بام خانه یادم آمد کربلا را، ...
دشت پرشور و بلا را،...
گردش یک ظهر غمگین،...
گرم و خونین،...
لرزش طفلان نالان،...
زیر تیغ و نیزه ها را،...
با صدای گریه های کودکانه...
وندرین صحرای سوزان،...
میدود طفلی سه ساله...
پر زناله ،... دلشکسته ،... پای خسته... باز باران ، ...قطره قطره،...
میچکد از چوب محمل،... آخ باران ...
کی بباری برتن عطشان یاران ...
ترکنند از آن گلو را...
آخ باران ...
آخ باران...

سید ایلیا
سید ایلیا
هوش از سرم برفت که حیران منم من / زندانی ست یارم و زندان منم من / ما روسیاهان جهان پر ادعاییم / آنکس که در عشق بگذرد از جان منم من / با دیدن طبیب کس درمان نمی شود / با یک نگاه او شود درمان منم من / بساط عیش نوشی و شادی فراهم ست / آنی که بی او میشود نالان منم من / در کوی یار ، روسیاه فراوان ولی / ساقی بیا می بریز از جام قدسیان / اول که وارد میشود مستان منم من / یارا ظهور کن و راهی نشان بده / از دوریت گردیده سرگردان منم من ...

سید ایلیا
سید ایلیا
آورده اند که مردی نالان و گریان نزد کریم خان رفت و گفت : دزد همه اموالم را برده و الان هیچ در بساط ندارم .

خان از ایشان میپرسد : وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟ و مرد در جواب میگوید من خوابیده بودم !

خان میگوید : چرا خوابیدی که مالت را ببرند ؟ و مرد در این لحظه آن چنان پاسخی میدهد که استدلالش در تاریخ ماندگار و سرمشق آزادی خواهان می شود .

مرد میگوید : من خوابیده بودم , چون فکر میکردم تو بیداری .........!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت میکند و دستور جبرالن خسارت او را می دهد . آری باید بزرگان مملکت بیدار باشند تا مردم آسوده بخوابند .

صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو