خال هندو
ندارم جز غزل چیزی دهم برچشم و ابرویت*
ویا بخشم چو خواجه آن دورا بر خالِ هندویت
ویا صـائب نی ام تا در رهت ای نازنین دلدار*
دهم دست و سر و پا و شوم دل خسته و بیمار
ویا چـون شهریار ، آن شاعر پر شور ایرانی*
دهم در راه تو روح و تن و آنی شوم فانی
به تو تـقدیم می دارم هزاران بیت ِاشعارم*
که تا آگه شـوی زاندیشه و افکار و پندارم
بگـویم در غــزلــهــایم ،اسیر چشم و ابرویم*
گرفـتارم بــه بــندت ،عاشق آن خال هندویم
تـویـی آن بهترین بیت الغزل در شعر دیروزم*
ویا آن شـاه بـیت آخرین اشـعـارجانسوزم
تـویـی آن مـصـرع« جـاویـد» در پایان دیوانم*
تو دُرّی و منم زرگر که قدرت نیک می دانم
[لینک]