یافتن پست: #مولانا

محسن
محسن
حضرت مولانا می‌فرماید:

جان من سهلست جانِ جانم اوست
دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

جایی هم بشار بن برد می‌فرماید که :

اصل درمان درد عشق هیچ‌ جا
جز نزد خود معشوق یافت نمی‌شود:

يا حُبَّ إِنَّ دَواءَ الحُبِّ مَفقودُ
إِلّا لَدَيكِ فَهَل ما رُمتُ مَوجودُ

رها
رها
کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد

کم کسی ز ابدال حق آگاه شد..

❤️طوطی و بازرگان، مولانا
بسیار زیبا و آموزنده 👌

سارا
سارا
ناز کنی ،نظر کنی ،قهر کنی،
ستم کنی
گر‌ که جفا ،
گر که وفا ،
از تو حذر نمی کنم




(  خوش بحالش طرف هرکاری کرده مولانا ولش نکرده ،


من کافی بود دیر جواب بدم فقط )😂😑

رها
رها
تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده






{-57-}{-57-}{-57-}{-57-}{-57-}
مولانا اینجوری نفرین میکنه {-64-}

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
آنها که دل از الست مست آوردند

جانرا ز عدم عشق‌پرست آوردند

از دل بنهادند قدم بر سر جان

تا یک دل پر درد بدست آوردند




محسن
محسن
💕با کس ار بد کرده‌اي حاشا مکن
هیچکس را هیچ‌ جا رسوا مکن.

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن.

پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه‌ عریان دیده‌اي افشا مکن.



༊
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا
آن بود که فهمید
اصل ثابت جهان بی‌ثباتی‌ست.

فقط بی‌ثباتی‌ست که ثبات دارد
و ما مدام در حال نقض
این مهم‌ترین قانون جهان هستیم.

مدام می‌خواهیم قرار و ثبات را
حفظ کنیم در حالی‌که
اصل جهان بر بی‌ثباتی و تغییر است.



رها
رها
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون
چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون..

❤️وقتی مولانا خودشو سودا زده میخونه و از عشقش ب شمس میگه....، بنظر یه حالت عرفانی و از خود بی خودی هستش ک ب سودا زدگی نسبتش میده.. ❤️

رها
رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...

محسن
محسن
بت بی‌نقش و نگارم
جز تو یار ندارم

تویی آرام دل من
مبر ای دوست قرارم

👤مولانا

رها
رها
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند

من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم

آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ

عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد

عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان

بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند..

حافظ:x

فقط خدا
فقط خدا
مست ِعشقم ٬ مست ِشوقم
مست ِدوست
مست ِمعشوقى
كه عالم مست ِ اوست ^_^


فقط خدا
فقط خدا
دلم عشقست ...
فردای دلم معشوق ...
امروز دلم در دل فردای دگر دارد ...


[مولانا]

فقط خدا
فقط خدا
کی میاد مشاعره ...؟؟؟

فقط خدا
فقط خدا
ترسم آن روز بیایی که نباشد بدنم
کوزه گر کوزه بسازد ز خاک بدنم...

لب آن کوزه بسازد ز خاک لب من
بی خبر لب بگذاری به لبان و دهنم...



صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو