یافتن پست: #فاضل_نظری

wolf
wolf
شیرینی فراق کم از
شورِ وصل نیست

گر عشق مقصد است
خوشا لذت مسیر . . .





هادی
هادی
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست غیر "تو"
بیزار
کرده است …







wolf
wolf
به تنهايي گرفتارند مشتي بي پناه اينجا
مسافرخانه ی رنج است يا تبعيدگاه اينجا

غرض رنجيدن ما بود از دنيا كه حاصل شد
مكن اي زندگي عمر مرا ديگر تباه اينجا

براي چرخش اين آسياب كهنه دلسنگ
به خون خويش مي‌غلطند خلقي بي‌گناه اينجا

نشان خانه ما را در اين صحراي سر در گم
بپرس از كاروان هايي كه گم كردند راه اينجا

اگر شادي سراغ از ما بگيرد جاي حيرت نيست
نشان مي‌جويد از من تا نيايد اشتباه اينجا

تو زيبايي و زيبايي در اينجا كم گناهي نيست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

فاضل_نظری

شــادی
شــادی
.
زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
.
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
.
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
.
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
.
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را
.
رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
.

.

.
.
.
{ صبح جمعتون بی دلتنگی }
.
.
.
.
.


wolf
wolf
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست...!

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست:هعی




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی



wolf
wolf
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی

این نیز نگاهی است به افتادن سیبی



در غلغله جمعی و تنها شده ای باز

آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی



آخر چه امیدی به شب و روز جهان است

باید همه عمر خودت را بفریبی



چون قصه آن صخره که از صحبت دریا

جز سیلی امواج نبرده است نصیبی



آیینه تاریخ تو را درد شکسته است

اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت



تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت



منم ! خلیفه ی تنهای رانده از فردوس

خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت



تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت



نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه ! که به گشتن هم احتیاج نداشت





{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
خیمه‌ی خورشید را
دیندارها آتش زدند
آه! معنای حقیقت
تا کجا برگشته است...:هعی

♥️

wolf
wolf
داد ازین طرز مسلمانی
که هر کس در نظر قبله را می جوید اما
ازخدا برگشته است...



شــادی
شــادی
ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم
ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست{-75-}


شــادی
شــادی
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
{-75-}

شــادی
شــادی
رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است..

{-75-}

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو