Saye
عروسی بود
صدای آهنگ و بوق ماشین ها و دست زدن مردم حسابی فضا رو شاد کرده بود.
داد زدن عروس و دوماد اومدن ...
الحق که جفتشونم قشنگ شده بودن .
ته کوچه رو نگاه کردم.
سه چهار نفر انگار برعکسه همه حالشون خوب نبود !
یه موتور بود دو تا پسر ترکش بودن ، پسر پشتیه مسته مست به عروس نگاه میکرد و حرف نمیزد ، خیره شده بود به عروس فقط از بطریش فکر کنم عرق میخورد ...
یکیم یه ماشین بود که توش دو تا دختر بودن .
جفتشون گریه میکردن ولی یکیشون داشت زار میزد . گوشمو تیز کردم شنیدم به رفیقش گفت :
آخه ببینش چقدر کت شلوار دامادی بهش میاد ...
دیگه از اون وقت تا حالا عروسی که میبینم تنم میلرزه برا دو نفری که قراره نابود شن ..
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم.
ناگهان دل داد زد
دیوانه! من میبینمش.
•شهریار
ˢʰᵃᵖᵃʳᵃᵏ
بی تو يک لحظه رمق در دل و در جانم نيست..!
-شهریار
هادی
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست...!!
👤شهریار
هادی
هی بخواهیم و
رسیدن نتوانیم
که چه ؟
.
👤شهریار
...=(