یافتن پست: #گروس_عبدالملکیان

wolf
wolf
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکه‌های خودکشی یک ابر است.



wolf
wolf
زخم سینه‌ات را باز کردم...
نشستم به تماشای آسمان...
تو را نمی‌توان نوشت...
چرا که مثل رودخانه‌ای طولانی در جریانی...
و هم‌زمان که آفتاب ...
بر پاهایت طلوع می‌کند...
در سرت غروب کرده‌است....

تو را نمی‌توان نوشت...
تو زیبایی...
و این هیچ ربطی به زیبایی‌ات ندارد...
حرف نمی‌زنی ...
چرا که می‌دانی ...
یک پرنده وقتی حرف می‌زند انسان است...
وقتی سکوت می‌کند، آسمان...
عصر...
بر روح صندلی می‌نشینم...
رنجِ چای را می‌نوشم...
خیره می‌شوم به چشم‌هات...
و فکر می‌کنم...
خدا نزدیکتر شده...
آن‌قدر...
که وقتی درخت می‌تکانم...
ابرها بر زمین می‌ریزند...





wolf
wolf
زنبورها را مجبور کرده ایم،...
از گل های سمی عسل بیاورند !!!
و گنجشکی که سال ها،
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد !!!
با من بگو چگونه بخندم ؟
هنگامی که دور لب هایم را،
مین گذاری کرده اند !!
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم...
این بار،
پیامبری بفرست،
که تنها، گوش کند !...





wolf
wolf
شخصیت هایی در من اند
که همدیگر را زخمی می کنند
همدیگر را می کشند
همدیگر را
در خرابه های روحم خاک می کنند
من اما
با تمام شخصیت هایم
دوستت دارم...




LOEY♡
LOEY♡
بوی خونم چرا تو را بر نمی‌گرداند

کوسه‌ی آب‌های گرم!



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
كليد را
در جمجمه‌ام بچرخان وُ
داخل شو!
به آغوشِ اعصابم بيا
در تاريكىِ سرم بنشين.
اتاق را بگرد!
و هرچه را كه
سال هاست پنهان كرده‌ام،
از دهانم بيرون بريز



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو