یافتن پست: #همیشه

مهاجر
مهاجر
من هرسری به خودم کلی فحش و لعنت میفرستم که دیگه با خانواده به هیچ گونه مهمونی سفری نرم باز تو گوشم نمیمونه منو ور میدارن میبرن گند میزنن به اعصابم

رها
رها
چطوری شبا زود میخوابین ک پر انرژی باشین :وت دیشب عزممو جزم کردم ک هر جور شده زود بخوابم ک امروز رو پر انرژی باشم :/ساعت ۱۱ بود فک کنم خودمو مجبور ب خوابیدن کردم،ساعت ۲شب عین جغد بیدار شدم و تا صب نتونستم بخوابم:)):))

Saye
Saye
حد وسط، بدترین چیز است.
همیشه، همه جا...
مثلا
خوابم می‌آید و هیچ کاری را نمی‌توانم انجام بدهم، اما آن‌قدر بیدار نبوده‌ام، که خوابم ببرد.
مثلا
آن‌قدر هستیم که درد بکشیم، اما درد آن‌قدر نیست، که خلاص‌مان کند.

ما آن‌قدر هستیم که درد را حس کنیم، اما برای حس شدن، نه خیلی کم‌ایم.



خانوم میم
خانوم میم
دو کاسه حلیم خوردم حالم بهتر شد :هعی

.....
.....
خدا نگهدارتون

마흐디에
마흐디에
تیک تاکم رو حذف کردم و الان غمگین تر از قبلم🚶🏼‍♀️

مهاجر
مهاجر
میفرمود: عُد مَن لا یَعودّک

به کسی برو
که به دیدارت نیامده است!

_امیرمومنان‌علی‌علیه‌السلام

من‌لایحضره‌الفقیه،ج۳،ص۳۰۰

fatme
fatme
(: خدایا اگر انسان بودن خودم رو درست به جا نیاوردم
و در حق خودم کم کاری کردم
و درست از لطف تو به خودم استفاده نکردم
منو ببخش
و کمکم کن، همیشه کنارم بمون):

ماریا
ماریا
بزنم دهن خواهرشوهری که نشد یکبار بری دیدوبازدیدشون و دهنشو به گلایه از این و اون عروس وانکنه، جر بدم!؟؟؟؟؟؟؟
خدا چرا من بلد نیستم جوابشو بدم لالش کنم!؟؟؟؟؟؟
خاک برسر شوهر ذلیل من کنن که جواب این دهن بی صاحاب رو نمیدم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گاهی رفتار ادم ها باعث تنفر از شخص مقابل میشه..
باور کن
لقد كرهتك كثيرا. أحصل على خلايا النحل حتى عندما أرى اسمك..


یاس
یاس
جوری رعد برق میزنه که نمیشه خوابید
برق ها هم رفت :-s

بهار نارنج
بهار نارنج
بهارِ گشنگ {-120-}


یاس
یاس
گوشی لپ تاپم بیفته دست کسی
تنها راز مگوم سرچ های گوگل
ببینن تهش گریه نمی کنن
میگن طفللی چه سرچ های پر تنشی داشته
چه روزای سختی گذرونده
اوخیشش خوب شد راحت شد
نوار شاد بزارید براش برقصیم :خیخ :رقص


رها
رها
معشوقه چو آفتاب تابان گردد🌻

عاشق به مثال ذره گردان گردد🌸

چون باد بهار عشق جنبان گردد🌿

هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد🍃



❤️

"هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد":فکر

مشدّد
مشدّد
۶ سال پیش چنین روزی بود که کشیک بودم. ساعت ۱۲ که شد رفتم بیمارستان. خانمم از حدود ۲۰ اسفند تو بیمارستان بستری بود. حنّانه کوچولو عجله‌ای نداشت برای اومدن. همه فکر می‌کردیم یه اسفندی دیگه به خانواده اضافه میشه ولی حنّانه کوچولو با بهار بیشتر حال می‌کرد. بالاخره خانم خانم‌ها رضایت دادن و ۴ فروردین حدود اذان ظهر تشریف‌شونو آوردن به این دنیا و من پدر شدم. همیشه بهش میگم روز تولدت برای من خیلی مهمه چون تو باعث شدی من بابا بشم و کلی ذوق می‌کنه
تولد تو و بابا شدن من مبارکمون عشق بابا

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو