یافتن پست: #هجران

♡✓
♡✓
‏در فاصله‌ی میان هجرانت تا وصال،
‏در من
‏چیزی می‌شکند
‏که هیچ‌گاه ترمیم نخواهد شد ...!



آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

مهاجر
مهاجر
من گرفتارهمین فصل خزانم
که رهایی نتوانم،
دردمن دردفراقی است که افتاده به جانم
تودرآن گوشه ی دنیا،
من در این سوی جهانم،
من گرفتار همین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
من در این گوشه ی دنیا شده ام بند واسیر
مدتی هست ندیدم که تورا یک دلِ سیر
من که خوکرده به آن اشک نهانم
من گرفتارهمین فصل خزانم؛
که جدایی نتوانم،
دردلم نورامیدی است
پس ازاین غم هجران برسدیاربهاری
بزداید زدلم گردوغباری
چشم درراه همان روز وزمانم
ولی افسوس گرفتارهمین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
که جدایی نتوانم،
مهاجر همدانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست

بخدا لون و رنگم مِن هجرانِک کالزردچوبه صارَ أصفراً و قلبی کلآلبالو اصبحَ أحمراً. هرچه النامه جات العاشقانه بسوی أنت أُرسلُ، لاجوابَ دریافتٌ. گویا أنا را آدم لاتُحسابین! بجانک أنتِ که مِن جان الحقیر عزیزترٌ، قلبی فی فراقِک مجروحٌ و بابُ قلبی بروی ماه انتِ مفتوحٌ. أنا نمیدانم که چرا از من فرارٌ! در صورتی که أنا مِن عشقک بی قرارٌ. گویا لارحمَ و لا مروتَ فی قلبک! انا الجوانُ الباسوادُ و صاحبُ المعلوماتُالکثیره. با تمام این احوال حاضرم حلقهالعبودیت و الچاکری ترا فی الگوشم آویزاننا! إرحمی، إرحمی! یعنی رحم کن نگذار مِن جفائک خودم را با اربع نخود تریاک أنْ أقتلَ.

حسن  مصطفایی دهنوی
حسن مصطفایی دهنوی
آتش هجران
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


حسن  مصطفایی دهنوی
حسن مصطفایی دهنوی
آتش هجران
برای مشاهده تصویر بزرگتر کلیک کنید


فقط خدا
فقط خدا
دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تحلیل ماهیت عشق از دیدگاه فلاسفه و عرفا

برای احمد غزالی عشق حقیقتی است که کل عالم و موجوداتش را به سوی خدا می کشاند و انسان را به سمت خدا می برد. به این حقیقت حب، ودّ، یا مهر گویند. حقیقت عشق که جنبه فوق طبیعی و روحانی دارد از نظر احمد غزالی حقیقتی است ازلی و الهی. عشق در ازل از ذات حق نشئت گرفته و با جان کلّی یا روح اعظم آمیزش پیدا کرده و با او همسفر شده است. پس عشق و روح دو مسافرند که از حق برخاسته اند و به این جهان آمده اند و هر دو با هم به حق باز خواهند گشت و با این بازگشت توحید محقق خواهد شد، یعنی همه چیز بر می گردد به همان وحدت و یگانگی نخستین.

جانم❤
جانم❤
چه کرده ای که پس از تو به هر کجا که تو بودی غمی نشسته به جایت…
کجای این شب هجران کجای این همه راهی که از دریچه چشمت نمیرسم به نگاهی

رها
رها
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند

من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم

آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ

عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد

عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان

بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند..

حافظ:x

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو