یافتن پست: #مولوی

مهاجر
مهاجر
خط نستعلیق مبهوت کش و قوس تنت
قوطی عطاری است هر دکمه از پیراهنت

هفت شهر عشق را عطار میگردد چرا؟
وقتی از قونیه تا بلخ است چاک دامنت

آمدی جانم به قربانت کمی دیر آمدی
مولوی را منزوی کردی تو بعد رفتنت

دور کن از صحنه جرم آن لب قتاله را
تا خدا ناکرده قتل من نیفتد گردنت

در جواب دوستت دارم، خدا لعنت کند
هر که یادت داده این ممنون و مرسی گفتنت . . .



مهاجر
مهاجر
نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را
بـــرای بردن دریــــا بیــــــاور تنگ ماهــــــی را

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی
به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهـــــی را

مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری
دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

بـرای دیدنت فرقـــی ندارد راه و بـی راهه
به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم
زمانی " مولوی " و این اواخر هم " پناهی " را !

فقط خدا
فقط خدا
همونجا که مولانا میگه 《عمرم همه رفت و ارزوی تو نرفت》همونجا باید مُرد

{-57-}

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عيناك مثل أنهار الأحزان ، أنهار من الموسيقى. أعدني ، إلى الوراء في الوقت المناسب

مولوی میگه :: مست است دو چشم از دو چشم مستت

محسن
محسن
گر با همه‌ای چو بی منی بی‌همه‌ای
ور بی‌همه‌ای چو با منی با همه‌ای



عمه خانم
عمه خانم
از تهرونیامون کسی میدونه عمده فروشی لوازم ارایشی کجاست؟؟؟{-30-}

رها
رها
علت عاشق ز علت‌ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی می‌دهد
شمس هر دم نور جانی می‌دهد
سایه، خواب آرد تو را همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر


مولوی جان❤️

رها
رها
ابریق مرا شکستی ربی

بر من در عیش را ببستی ربی

من می خورم و تو میکنی بد مستی ؟!

خاکم به دهن ، مگر تو مستی ربی ؟!

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو ؟

آن کس که گنه نکرد ، چون زیست بگو ؟

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق میان من و تو چیست بگو ؟!

🌺خیام.. شایدم منسوب به خیام.. 🌺

سید ایلیا
سید ایلیا
✍دراصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن درآن بود، چون مرد ازقبیله زن ترسید پیش کسی رفت وبااو مشورت کردوی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری وبه قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا می کرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد راتصدیق نمودورفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد اوراطلبید بازور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل اورا به قتل رسانیدو پیش همسرش خوابانید،قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنهارادر این حال به قتل رساندی ،وآن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت:نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟تاسر جوان رادید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است.

آنچه بر ما می رسد آن هم ز ماست. (مولوی)

از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو (مولانا)

هادی
هادی


جلال‌الدین محمد بلخی (۶ ربیع‌الاول ۶۰۴ – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) معروف به مولانا، مولوی و رومی، شاعر پارسی‌گوی ایرانی[۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳] است.[۵][۶][۷][۱۴][۱۵][۱۶] نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده‌است.[۱۷]

نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است.[۱۸] ایرانیان، افغان‌ها، تاجیک‌ها، ترک‌ها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفته‌اند.[۱۸] اشعار او به‌طور گسترده‌ای به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است. ترجمه سروده‌های مولوی که با نام رومی در غرب شنا

Zahra
Zahra
فیلسوفی یک‌بار پرسیده بود عجیب نیست که آدم میدونه قراره بمیره و باز میتونه بخنده؟
به نظر میاد فراموشی ، بزرگترین راهکار خدا در آفرینشه، عیب‌هایی که نادیده‌گرفته نمیشن باید از یاد برن

اینجوری میتونی شعر بگی، برقصی، و کلی کتاب و جمله‌های الهام‌بخش بنویسی درباره معجزه‌ی طلوع خورشید و صدای آب

میتونی روی ته‌دیگت آب خورشت بریزی بدون اینکه فکر کنی چقدر اوضاعت ناپایداره، میشه ظهر جمعه موسیقی گوش بدی و ناخونات‌رو بگیری و حتی یکی از گندهایی هم که زدی در نظرت نباشه!

اگر از من بپرسی میگم غصه همون کم‌شدن دوز فراموشیه
و غم چیزی جز برگشتن موقت حافظه‌ نیست

DRAGON
DRAGON
مولوی :

غیرِ رویت هرچه بینم نور چشمم کم شود
هرکسی را ره مده، ای پرده‌ی مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق
دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو، آن من؟

صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو