یافتن پست: #قهوه_سرد_آقای_نویسنده

Saye
Saye
صاحب این عکس را می‌شناسید؟

این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می‌کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت: بی عرضه ها! احمق ها! دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایده‌های تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:


(ادامه در دیدگاه)

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
دفترچه تلفن من ...
پر از اسم های جور واجوره!
اما وقتی دنبال کسی می گردم که ...
باهاش چند کلمه بتونم حرف بزنم ...
می بینم که به صورت مفتضحانه ای ...
هیچ کس رو ندارم ...
و اون اعدادی که جلوی اسم ها نوشته شده ...
مثل اعدادی که روی یه چک بی محل نوشته شده ...
بی ارزش و مسخره هستن!






حلما
حلما
می‌ گفت پیدا کردن نیمه گمشده مثل بازی با خمیر می‌مونه! وقتی می‌گردی دنبال نیمه گمشده ات، منتظری کسی پیدا شه که همان طوری که تو هستی، زندگی کنه، آهنگ گوش بده، فکر کنه، حرف بزنه، درست مثل یک نیم کُره فلزی که واسه کامل شدن دنبال یک نیم کُره دیگه می‌گرده. بعد یک آدم خمیری پیدا می شه که می‌تونه تغییر شکل بده، مثل تو زندگی کنه، آهنگ گوش بده، فکر کنه، با خودت میگی این همونه که دنبالش بودم اما خب اون خمیریه، موندنی نیست، تو سختی‌ها کم میاره، با اولین ضربه شکلش عوض می شه، وا میره، از دست میره، چند وقت بعد می‌بینی نیمه گمشده کسی شده که هیچ شباهتی به تو نداره! می‌گفت حاضرم نیمه گمشده ام یک مثلث متساوی الاضلاع باشه، اما بمونه!



تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو