مهاجر
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام
سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام
صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام
ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام
بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام
نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام
بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام
کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام
جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام
خانوم میم
🌱❤️
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟!
پ ن:
یک بیت میهمان شما باشیم🌱
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
شب در تخت خوابیدم
و صبح در یک بطری سرگردان بیدار شدم
چه دنیای تنهایی
چه دنیای سرگردانی
از تو خبری نیست
از تو خبری نخواهد آمد
و من سزاوار نبودم این بیخبری
این تنهایی
این سرگردانی را...
من دیگه پیر شدم فرزندم منو درک کنید
هنوز شیرینی دامادی ندادین که
در آینده منظورمه