یافتن پست: #خاطرات_اردوی_جهادی

فقط خدا
فقط خدا
سلام

خب حالا تا یه مدت میخوام همش از خاطرات اروی جهادی بگم:آمازون

من تو این اردو دوستای خیلی خوبی پیدا کردم:)یک هفته دو روزی رو باهم بودیم و تمام سعیمونو کردیم به بچه ها خوش بگذره:قلب
آخرین روز که دیروز بود این پیکسل فوق العاده زیبارو یکی از دوستای جدیدمبهم یادگاری داد:):قلب

ازاین پیکسلا چند تا رو کیفش بود.بعد من دیدم گفتم وااااای دل منو بردی بااینا:قلب{-57-ج
بعد همونجا دراورد داد:|
من نمیگرفتم بعد 10 دقیقه مراسم تعارفاتی داشتیم:|بقیه هم نگاهمون میکردن:|
آخر سر گریه ام گرفت:گگگ گفتم بابا من اینجور نگفتم که تو این کارو کنی...گفت بابا میدونم من اینو با دل خودم یادگاری میدم بهت...
هی تو دلم میگفتم وای بد شد که گفتم خوشم اومده ازاینا...فک میکردم ناراحت شده ازم:|

بعد هیچی دیگه آخر سر خودش اومد نصبش کرد رو روسریم:قلب:قلب:قلب

خیلی برام باارزشه:گگگ:قلب:چرخ<img src=ی" title=":شادی" />{-57-}

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو