یافتن پست: #افسوس

.
.
ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که
قرار نیست به تمام آرزوها‍‍مان برسیم،
ما آدم ها را دوست داشتیم و
نپذیرفتیم که قرار نیست
همه دوستمان داشته باشند،
ما روزهای خوب می خواستیم
و نپذیرفتیم که قرار نیست
تمام روزها خوب باشند...
و هر روز غمگین تر شدیم.

گاهی برای رسیدن به آرامش،
باید پذیرفت... باید قبول کرد و
ناممکن ها و نشدنی ها را به
رسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت...
گاهی برای رسیدن به آرامش،
باید از خیلی چیزها گذشت...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

ملا دلباخته دختر کدخدا شده بود. او از هر فرصتی برای ابراز عشقش استفاده می‌کرد. روزی از جانب عموی ملا نامه‌ای رسید که وضع او را ناگوار توصیف می‌کرد. درنتیجه پدر ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش به محل زندگی او در شهری دور فرستاد.
ملای عاشق پیشه، برای اثبات دلدادگی خود و اینکه دخترک را هرگز فراموش نخواهد کرد به وی قول داد هر روز برایش نامه بنویسد. از آن به بعد هر روز نامه‌رسان درِخانه ی کدخدا را دق‌الباب می‌کرد.
دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه، خود را شتابان به درب منزل می‌رساند.
به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟!

بله… بالاخره نامه‌نگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا… بلکه با نامه‌رسانی که هر روز او را به واسطه ی نامه‌های ملّا می‌دید.😊

مآه
مآه
شبی دور از تو اما با تو تا صبح
در آن دورانِ شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جانِ مرا می برد بردم
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تورا  یک یک ستودم
خطاهای تورا ده ده شمردم
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مُردم
-فریدون مشیری

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

دو غلام در رکاب سلطان برای شکار به دامن صحرا رفتند. سلطان چون شکار کرد تیروکمان به غلام داد تا آنان هم شکاری کنند.

یکی از غلام‌ها وقتی تیروکمان به دست گرفت، به ناگاه بالای درخت متوجه شد کلاغی که در لانه خود نیست جوجه‌اش در لبه لانه آویزان شده و صدایش بلند است.

غلام تیروکمان بر زمین نهاد و بالای درخت رفت و جوجه‌کلاغ را در لانه‌اش نهاد.

آن غلام دیگر به او گفت: فرصت شکار از دست مده که شاه اکنون آهنگ رفتن کند.

غلام چون از درخت پایین آمد، سلطان فرمان رفتن داد و غلام را فرصت شکار نشد.

در راه غلام دیگر که آهویی شکار کرده بود به غلام نخست گفت: فرصت شکار، حیف از دست دادی!

غلام گفت: من به حال تو افسوس می‌خورم که فرصت شکار از دست دادی و کار خیری را فرصت سوزاندی. شکار آهو همیشه هست، ولی شکار جوجه‌کلاغی که نیاز به کمک دارد و احسان است، شاید همیشه نباشد.
‌‌‌

فقط خدا
فقط خدا
چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پر شکر باد مرا از توست هر دم تازه عشقی تو را هر ساعتی حسنی دگر باد و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزد من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم بس آب روی که با خاک ره برآمیزد فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد{-180-}{-180-}

Shahan
Shahan
جنگ اصلا چیز خوبی نیست
در جنگ فقط بیگناه کشته میشه
فقط مردم عادی

طهورا
طهورا
بوی عطر کرم قدیمی
با بوی عطر عطر قدیمی
یه عالمه خاطره که نمیدونی بگی خوشحالم که یادم اومد یا افسوس بخوری چقدر گذشته سخت بهت گذرونده ....
جالب بود

مهاجر
مهاجر
من گرفتارهمین فصل خزانم
که رهایی نتوانم،
دردمن دردفراقی است که افتاده به جانم
تودرآن گوشه ی دنیا،
من در این سوی جهانم،
من گرفتار همین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
من در این گوشه ی دنیا شده ام بند واسیر
مدتی هست ندیدم که تورا یک دلِ سیر
من که خوکرده به آن اشک نهانم
من گرفتارهمین فصل خزانم؛
که جدایی نتوانم،
دردلم نورامیدی است
پس ازاین غم هجران برسدیاربهاری
بزداید زدلم گردوغباری
چشم درراه همان روز وزمانم
ولی افسوس گرفتارهمین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
که جدایی نتوانم،
مهاجر همدانی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
افسوس..بهار هیچ وقت دوست من نبود ..

لم يكن الربيع صديقي في يوم من الأيام، الخريف وحده هو الذي يشبهني.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
افسوس-----------

الحب يرى المحبوب فريسته، ويخشى دائمًا ألا ينتزعه الآخر من قبضته، وإذا سرق يكون عداوة بينهما ويكون المحبوب أيضًا مكروهًا

Shahan
Shahan
اگه بهتون بگن تا ده روز دیگه زنده ای
و میمیری
دوست داری آخرین کاری ک تو زندگی میکنی
چیه...؟

Abolfazl
Abolfazl
کاش یکی بود تو این حالم منو بغل کنه نوازشم کنه.افسوس،دریغ از یه دوست دارم تو حال خودم میسوزم

فقط خدا
فقط خدا
سلام بر آقای لحظات عمرم
افسوس که این را دیرررررررررررررررررررررررر

فهمیدم. {-35-}{-35-}

السلام علیک یا صاحب الزمان

. یا حجة بن الحسن العسکری

، آقا محتاج دعایت هستند خلایق همه آنها که ما

می شناسیم و نمی شناسیم،

خداوند به حق حقانیتت دعای امام زمانمان را
مستجاب بگردان در زودترین زمان به خواست

حضرت حاجت روایش بگردان امین به برکت

صلوات بر محمد و آل محمد


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم-
گل--گل-

M
M
خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند…
و در پی روزها
عمر من…
خسته نباشی سرنوشت….!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن…
ولی افسوس
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم…
اعتماد كردم…!
بهای سنگينی داشت اعتماد !!!!!!!!!!!!!!!
هنوز درگیر زخمهایت هستم………

حضرت@دوست
حضرت@دوست
افسوس ندیدی....

أنت لم ترَ ، روحي لا تصبر على الحزن

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو