یافتن پست: #افسانه

زهرا
زهرا
باران که شدی مپرس ، این خانهِ کیست
سقفِ حرم و مسجد و میخانه یکیست

باران که شدی، پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست

باران...! تو که از پیش خدا می آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست...

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست

با سورهِ دل ، اگر خدارا خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست

این بی خردان...خویش ، خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست

از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست

گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکیست ..


Mohsen
Mohsen
امروز چهارشنبه هست سید هم قاطی کرده.:خخخ

Tasnim
Tasnim
نیروهای سائوسائو حمله کردن
این دیگه چه کارتونی بود ما میدیدیم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💙⃟🦋¦↭ ⎛💜🦄

WeT
WeT
شدیدا دلم میخواد یه مشت تخمهُ آجیل وردارم جلو تلویزیون دراز بکشمو شبکه پویا رو‌ نگا کنم 😕😕😕

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

داستانی عبرت آموز در مورد زندگی یک کشاورز پیری وجود دارد که به موفقیت زیادی دست یافت، ولی یک روز از شنیدن داستان کسانی که به آفریقا می روند به هیجان آمد.
او مزرعه خود را می فروشد و تصمیم می گیرد به آفریقا برود، معدن الماس کشف کند و به ثروتی افسانه ای دست یابد. او قاره آفریقا را در مدت ۱۲ سال زیر پا می گذارد و عاقبت در نتیجه بی پولی، تنهایی، خستگی و بیماری و ناامیدی در اقیانوس غرق می شود.
از طرف دیگر، زارع جدیدی که مزرعه او را خریده بود، هنگامی که به قاطر خود، در رودخانه ای که از وسط مزرعه اش می گذرد آب دهد، تکه سنگی پیدا می کند که نور درخشانی از خود ساطع می کند.
معلوم می شود آن سنگ الماسی است که قیمتی بر آن متصور نیست. کسی که الماس را شناخته است از زارع درخواست می کند که او را به مزرعه اش ببرد و محل را به او نشان دهد و زارع او را به محلی که قاطرش را آب داده بود می برد. آنها در آنجا قطعه سنگ های بسیاری از همان نوع پیدا می کنند و بعداً متوجه می شوند که سرتاسر مزرعه پوشیده از فرسنگ ها معدن الماس است.

مشدّد
مشدّد
این فیلمو کسی دیده؟



مآه
مآه
‌تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش عشق آسان بود، اما من نمی‌فهمیدمش دست او در دست من بود و دلش با این و آن باز اگر یک جو پشیمان بود، می‌بخشیدمش از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر در کنارم بود و من با دیگران می‌دیدمش هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا تا نیامد بر سرم افسانه می‌نامیدمش با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی گفت اگر می‌خواستم آن روز می‌بوسیدمش🖤:)! فاضل_نظری

wolf
wolf
چرا شهید فهمیده بجای اینکه نارنجکو بندازه زیر تانک ، خودشو انداخت …؟!

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-‹کتاب‌های‌تخیلی‌و‌افسانه‌ای‌که‌حتما‌باید‌بخونی🦕💗›

°مدرسه‌ی‌افسانه‌ای•🐁💒•
°هانسل‌و‌گرتل‌برادران‌گریم•👼🏻🌱•
°افسانه‌ای‌از‌سمانه•🐎💚•
°افسانه‌مورالو•🦁🔥•
°افسانه‌ای‌تاریک‌و‌شوم•🌚🐾•

💙⃟🦋¦↭
⎛💜🦄

مآه
مآه
‌تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود، اما من نمی‌فهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود، می‌بخشیدمش
از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر
در کنارم بود و من با دیگران می‌دیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه می‌نامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر می‌خواستم آن روز می‌بوسیدمش🖤:)!

فاضل_نظری

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هذه أوقات غريبة يا صديقي


حضرت@دوست
حضرت@دوست
مزاج جيد في بعض الأحيان
مثل لذة القبلة على جلد الشفتين التي تجلب الكثير من الاحساس

اینجا باید گفت چشیدم تند بود

WeT
WeT
اگه سریال خوب توو مایه های( ریچر ) سراغ دارین بم بگین 🖐️

بهار نارنج
بهار نارنج
چرا اسم سایت ساینا ست؟
چرا پژو پارس نه؟
یا مزدا:-؟
@hadi

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو