Zeinab
۴۰۳ یک سال بود اما خیلی بیشتر از اون ۲۰ سال دیگه زندگیم بزرگم کرد .
Zeinab
ریسک کردن بهتر از پشیمونیه ؟
Zeinab
۱۴۰۳ مثل بیسکوییتی بودم، که تو چای تیکه تیکه شد.
Zeinab
با خودم میگفتم
ینی میشه یه روز گوشی خودمو داشته باشم ؟
میشه لب تاب خودمو داشته باشم ؟
میشه که حتا شده ذره ای مستقل بشم ؟
میشه ک کار کنم ؟ میتونم پول دربیارم ؟ میتونم خودم برم و بیام ؟ میتونم …
به خیلیاش رسیدم ، برام واقعا دور بودن ، خیلی دور … ولی واقعا بابت کدومش خوشحال بودم ؟!
حالا تو ذهنم میاد
ینی میشه تنهایی برم سفر ؟
میشه که ماشین خودمو داشته باشم ؟
میشه که خونه خودمو داشته باشم ؟
میشه که …
ولی خب رسیدم ، که چی واقعا ؟
واقعا معنای زندگی چیه ؟
خیلی برام پوچه ، خیلی زیاد …
چرا داریم زندگی میکنیم ؟ چی زنده نگهمون داشته ؟ مگه دنیا و آدماش مزخرف نیستن ؟ پس چرا هنوز نفس می کشیم …