ali
آغازش با من بود
ولی از پایانش بی خبر
آن قدر دور از هم و نزدیکی آرزو
دیرزمانی است که نبودن بودنم احساس می شود
ali
اندکی آنسوتر از عشق
می رسی به جاده های نامش نفرت
شهرتش حسرت
این بود پایان عشق
در سایه سار فراموشی ها
خط پایان می رسد
اما نه برای من
نه برای تو
آن کس که هوای کهنه را نشخوار می کند
تا مرگ لحظه ها را ببیند
ali
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
ali
شبنم از دیدن خورشید نمی گردد سیر
چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟!
ali
ما که باشیم که زخم تو شود قسمت ما
دیدنِ تیر به آغوش کمان، ما را بس
ali
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
ali
من و یک لحظه جدایی ز تو،
آنگاه حیات..؟!...
ali
این سخن آبیست از دریای بیپایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند
هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب
هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند
ali
در دل ویرانه ها دنبال گنج خویش باش
عشق پنهان است چون درّی به دریای صدف
ali
نمک بر زخم عاشق مرهم کافور می باشد..