ali
سلام صبح سه شنبه بخیر دوستان
ali
بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید پیمانه بباید زد و تردید نباید.
بر دلبر دیوانه بگوئید بیاید دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
هنگام به کوی در میخانه گذار است. می نوش جهان از قدح عشق خمار است
بر دلبر دیوانه بگو رخ بنماید دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
ای مدعیانی که به دنبال خدایید معشوق همینجاست کجایید بیایید
ساقی گره از کار شما باز گشاید دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
این تاج گرانمایه و هر تخت نپاید ای زاهد دیوانه بیاندیش که شاید
دیوانهای از چنگ تو تاجت برباید دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
ali
غم با دل دیوانه ی من خویش شده ست دلتنگی من بیش تر از پیش شده ست
گفتم که به دیدنت کنم کم غم عشق زآن روز که دیدمت غمم بیش شده ست
دیوانگی ام بلند آوازه شده ست دلتنگی من بیش ز اندازه شده ست
با یک غم کهنه روزگارم خوش بود با عشق تو غم در دل من تازه شده ست
از روز ازل غم با من زاده شده است این قرعه بنام دلم افتاده شده ست
هر گز نکنم از غم عشقت پرهیز تا فرصت زندگی به من داده شده ست
ali
بهـ سراغـِ منـ اگر میـ آیید
ســرد و پیوستهـ بیاییـــد
چینیـِ تنهاییـِ منـ سختـ تر از آنـ استـ کهـ
با آمدنیـ ترکـ بردارد…