سکوت شب بیانگر تمام ناگفته هایی است که شنیدنش کار هر کس نیست عجیب با آن انس گرفته ام و عجیبتر تمامش را میشنوم و با عمق وجود درک میکنم

مشخصات

موارد دیگر
سکوت شب
2058 پست

دنبال‌کنندگان

(32 کاربر)

بازدیدکننده

برچسب ‌های کاربردی

۲۰۲۰۰۷۰۱_۲۳۰۵۲۷.jpg IMG_20191011_205013_982.jpg AKS-10-2.jpg عکس-نوشته-شعر-عاشقانه-شاعران-معاصر.jpg
سکوت شب
سکوت شب
زندگی کوتاه است
نه غمش می‌ارزد
و نه شادی ماندن دارد …

بهترین راه برایت این است،
که بخندی و بخندی و بخندی،
به غمش …
به کَمش …
و به زیادیِ غمش …

سکوت شب
سکوت شب
چی عجب {-174-}{-174-}{-186-}{-198-}

سکوت شب
سکوت شب
و امشبم یه اتفاق دیگه شاید واسه بقیه خیلی کوچیک و پیشه پا افتاده باشه اما واسه من دریای از خاطراته :)

سکوت شب
سکوت شب
وقتی خودتم نمیفهمی چیشد ک اینجوری شد :/

سکوت شب
سکوت شب
وقتی خودت واسه سوالات جوابی نداری
بقیه چه انتظاری دارن !!!

سکوت شب
سکوت شب
از دوراهی متنفرمممم {-6-}

سکوت شب
سکوت شب
شب همگی خوش {-56-}

سکوت شب
سکوت شب
به نسيمی همه راه به هـــم می ‌ريزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ‌ريزد؟

سنگ در برکه مـی ‌اندازم و مـــی ‌‌پندارم

با همين سنگ زدن، ماه به هم می ‌ريزد

عشق بر شانه هم چيدن چندين سنگ است

گاه مــی ‌ماند و ناگاه بــــه هـــــم مــــی ‌ريزد

آن چه را عقل به يک عمر به دست آورده است

عشق يک لحظه کــــــوتاه به هــــــــم می ‌ريزد

آه، يک روز همين آه تــــــو را می گيرد

گاه يک کوه به يک کاه به هم می ‌ريزد



فاضل نظری

سکوت شب
سکوت شب
مرا بازیچـه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

کـــه این دیوانــه پرپر می‌کند یک روز گـــل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پــــرورده بودم در حــواریــون یهــــودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چـــه آســــان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخــــا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چـــرا آشفته می‌خواهی خدایــا خاطر ما را

نمی‌دانم چـــه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کردبا ما عشق؟پرسیدیم و خندیدی

فقــــط با پاسخت پیچیـده‌تر کــــردی معمــــا را



فاضل نظری

سکوت شب
سکوت شب
رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست

شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست

خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی

خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست

به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند

خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست

به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل

که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش

هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

فاضل نظری

سکوت شب
سکوت شب
این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته

موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است

بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است

زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه

هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند

حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته

عارفـــی از نیمه راه تحیـــــر بازگشت

گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته



فاضل نظری

سکوت شب
سکوت شب
ڪودڪان دیوانـــہ ام خوانند و پیران ساحرم
من ٺفرجگاه ارواح پریشان خاطرم



خانـــہ ے مٺروڪم از ارواح سرگردان پر اسٺ
آسمانی در میان ابر هاے عابرم



چون صدف در سینـــہ مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مومنم در چشم مردم ڪافرم



گرچـــہ یڪ لحظـــہ سٺ از ظاهر به باطن رفٺنم
چند صد سال اسٺ راه را از باطنم ٺا ظاهرم



خلق مےگویند : ابرے ٺیره در پراهنے سٺ
شاید ایشان راسٺ مے گویند ،شاید شاعرم



صبر درمان من اسٺ از ٺلخ و شیرینش چـــہ باڪ؟!
هرچـــہ باشد ناگزیرم ،هر چـــہ باشد حاضرم ....


" فاضل نظری "

سکوت شب
سکوت شب
نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام

پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام

روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام

برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام

شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام

"فاضل نظری"

سکوت شب
سکوت شب
بگیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را
اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟
بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را

در آغوش خود "بار دیگر" بگیر
من این موج از هر طرف رانده را

شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را ...

سکوت شب
سکوت شب
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم
به خیابان شلوغی که نباید رفتیم
می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی است
دربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم

فاضل نظری

صفحات: 1 2 3 4 5

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو